مهیار نازممهیار نازم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

شازده کوچولو و راز گل سرخ

اردیبهشت 1393

دوباره سفر به مشهد   من و مهیار و مامانی و بابایی دوباره اردیبهشت رفتیم مشهد   تو این سفر خاله معصومه هم که یه هفته ای بود اومده بود تهران پیش ما   همراهیمون کرد   من وبابایی و خاله و مهیار با هم اومدیم   مامانم که یه کم تهران کار داشت یه خورده دیرتر از ما  اومد   اینبار بیشتر بهمون خوش گذشت به لطف خاله ها و شوهر خاله ها ی عزیزم   مهیار تو ماشین خیلی خوب بود   فقط آخراش که خسته شده بود همش میخواست فیلم مریم (دختر خاله ام ) رو ببینه   یعنی تو عمرم این همه مریمو ندیده بودم یه فیلم دو دقی...
21 خرداد 1393

فروردین 1393 پست چهارم

آخرای فروردین بود که عمه ی بابایی به رحمت خدا رفت   من و مهیار و بابایی و مامانی و دایی سعید هم شبانه کوله بارو بستیم و رفتیم مشهد خدا رحمتشون کنه و اولین باری بود که مهیار وارد یه مجلس عزا میشد الهی ............ وقتی رفتیم خونه ی عمه ، مهیار از صدای جیغ و گریه چشاش گرد شده بود .بعدش هم شروع کرد به بی تابی  منم سریع رفتم تسلیت گفتم  با دایی سعید رفتم خونه ی مامان بزرگم روستای صفدر آباد حالا بدو ادامه مطلب عکس های مهیار در روستا      مهیار حسابی بازی کرد و خوش گذشت بهش آب بازی خاک بازی ، مرغ و خروس دید ...
21 خرداد 1393

فروردین 1393 پست سوم

  کیک پزون یه روز هوس کیک پزی به سرم زد اما دست تنها که نمیشد کیک پزون راه انداخت واسه همین مهیار اومد کمکم     قالبو دادم مهیار برام چرب کرد بله ما اینجوری از استعدادهای بچه استفاده میکنیم   از اونجایی که یه بار مهیار از روی میز خونه ی مامانی ،سقوط آزاد داشته و  در اثر این سقوط کلی استرس به ما وارد شده  وسایل  کیک پزی رو براش رو زمین گذاشتم الهییییی یاد سقوطش افتادم مهیار رو نشونده بودم رو میز . حدود یک متر و نیم بلندی میزه   و خودم داشتم کنارش لاک میزدم . نمی دونم چی شد ...
16 خرداد 1393

فروردین 1393 پست دوم

باغ پرندگان یکی از اون روزایی که تو خونه حوصله مون سر رفته بود رفتیم باغ پرندگان . واقعا باغ قشنگی بود و به نظر من فصل بهار خیلی  مناسبه برای رفتن به اونجا فضا های قشنگتری داره مهیار خیلی خوشش اومده بود و حسابی بازی کرد و پرنده ها رو تماشا کرد و چند تا کلمه هم یاد گرفت مثل کپول یعنی کبوتر طابوس = طاووس جخد = جغد کبوتر چی می خوره ؟ آب نون حالا نون رو کجا دیده بود نمی دونم  آخه تو قفس حیوونا فقط آب بود و بعضی هاشون دونه . فکر کنم خود کبوتره بهش گفته بود ما نون هم میخوریم  جغد هم موش بد بختو می خوره   اینم امین یادش داده بود         مهیار یه تفن...
16 خرداد 1393

فروردین ۱۳۹۳ پست اول

  بلاخره پست های فروردین ماه طبق معمول دیر اومدم اما مهم اینه که اومدم امسال عید تصمیم داشتیم خونه بمونیم . و یکم استراحت کنیم . که تقریبا همین طور هم شد فقط چها ر روز با مامانی و بابایی رفتیم رامسر که  بازم حسابی استراحت کردیم و بهمون خوش گذشت     اینم لباس و کفش عید پسرم که کلی به خاطرش ذووووق میکرد     هفت سین خونه مون     و سبزه ای که امین واسه هفت  سین گذاشت     شیرینیهایی که مامان وپسر پختیم بقیه عکس ها در ادامه مطلب   پسری آماده ی سفر شده   دم در خونه ی مامان مهیارو گذاشتیم تو ماشین و درها رو قفل کرد...
8 خرداد 1393

آخرین ماه های سال 1392

سلاااااااااام من اومدم که هنوز سال 1394 تحویل نشده یه چند تا پست از سال 1393 بزارم و برم دوباره یعنی میشه امسال بتونم یه عالمه پست بزارم   یعنی میشه امسال کلی خاطره خوب واسه پسرم ثبت کنم مهیار اینروزا خیلی شیرین شده خیلی دوست داشتنی شده  داره به سرعت محیط اطرافش رو میشناسه . مدام کارهای اطرافیانش رو تقلید میکنه و به عکس العمل ماها در برابر کارهایی که انجام میده خیلی دقت میکنه . هر کلمه ای که میشنوه دست و پا شکسته تکرار میکنه و...... کلی از وقت منو به خودش اختصاص داده مدام باهاش بازی میکنم .ددر میریم .آشپزی میکنم واسش ، اون واسه من آشپزی میکنه و من مجبور میشم کلی نخود و لوبیا و ماکارانی و ... از ...
9 ارديبهشت 1393

فرهنگ لغت

  اسم ها:  Amen=امین  Dooda=سوده  Aaaali=علی  Ana=فاطمه که اختصاص دارم به خانم داییش  Mannam=مریم دختر خاله ی من  Amma=عمه  Nona= عمه نونا  Nasi=عمه نازی Mamani=مامانی  Babaee=بابایی  Mamanam=وقتایی که میخواد خودشو برای من لوس کنه Hana=حنانه دختر عمه ی من  Bibi=مادر بزرگها Sina=سینا  و هر اسمی هم که برای اولین بار بشنوه فقط چند تا حرف اولشو میگه مثلا امید رو میگه امی کلمات :  بیشتر کلمه ها رو هم دست و پا شکسته میگه و در تلاشه که جمله های سه کلمه ای رو بگه چند تا از کلمه هایی که میگه ایناس:  تبلت = تب (tab)  پ...
6 ارديبهشت 1393

باب اسفنجی

  اولین شخصیت کارتونی مورد علاقه مهیار :   من کارتون باب اسفنجی رو دوست دارم و گاهی تماشا میکردم . شخصیت مورد علاقه ی من پاتریکه   کلا از موجودات احمق خوشم میاد   فکر کنم مهیار هم اینجوری با آقای باب آشنا شد  البته موضوع علاقه مند شدن گل پسر مربوط به اواخر بهمنه مهیار الان دو تا عروسک باب و یه کوله پشتی باب و چند دست لباس باب و یه cd  و یه کتاب و یه میز و صندلی داره  . و هر وقت هم من تلویزیون رو روشن میکنم انتظار داره شبکه کارتون باب اسفنجی پخش کنه هر جا هم عکس یا عروسک باب اسفنجی رو میبینه کلی ذوق میکنه یه وقتایی هم شبها بغلش میگیره و میخوابه و فکر کنم گاهی...
6 ارديبهشت 1393

دایی علی

این روزها یه تضاد کوچولو تو دلم دارم از یه طرف خیلی خوشحالم چون داداشی تعطیلاتشو اومده پیشمون و از یه طرف یه غصه کوچولو تو دلمه که شاید فعلا با کسی نتونم در میون بذارمش غصه رو بی خیال از اومدن داداشم بگم که واقعا احساس خوبی بهم داد از پنج شنبه هفته گذشته ما دایی علی داریم من فکر می کردم مهیار علی رو فراموش کرده باشه اما خوشبختانه اینطوری نبود وقتی خونه مامانیم مهیار ازش جدا نمیشه . اینم حدود نیم ساعت بعد از اومدن دایی کوچیکه مهیار     ...
25 فروردين 1393