مهیار نازممهیار نازم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

شازده کوچولو و راز گل سرخ

جشن تولد دو سالگی مهیار

  بلاخره اومدم تا عکسهای تولد بزارم دوشنبه 27 مرداد یه جشن تولد رنگین کمونی واسه گل پسری گرفتیم 10 روز بعد از اومدن دایی علی                          فلش راهنمای تولد                   بند آویز اولین لباسی که مهیار پوشید         و ساعت تولد               مهمون کوچولوهای تولد ( اشکا...
12 شهريور 1393

عید فطر و یه جشن تولد کوچولو

 واسه جشن تولد گل پسر   من و امین تصمیم داریم  آخر مرداد که همزمان با اومدن دایی علی میشه براش یه جشن تولد بگیریم    کلی هم براش برنامه ریزی کردیم    چند روز پیش رفتیم بازار تهران وسایل تزیینی گرفتیم مهیارو هم بردیم اینقد ذوق زده شده بود یه عالمه ریسه و بادکنک میدید که نگو تو اولین مغازه که رفتیم تند تند میگفت تبلد تبلد بعدشم هی میرفت از قفسه هایی که دستش میرسید وسیله برمیداشت میومد میگفت اینم بخریم   تمش هم که آماده است به لطف دوست عزیزم سعیده جون مامان آرتین که خیلی برام زحمت کشید     خلااااااااااصه ...
8 مرداد 1393

مهیارم دو ساله شد

    مهیار عزیزم   دستهای کوچولوت امن ترین پناه گاه دنیاست برای من   و این حس خوب رو  مدیون وجودت هستم   ممنونم که هستی   ممنونم که هر روز برای من انگیزه ای تازه ایجاد میکنی   تا زنده باشم نفس بکشم و زندگی کنم   ممنونم که با انزژی بی نهایتت به روح و جان  من امید  دادی         خدایا   غریزه ی مادری را به نوع من دادی که کودکی را در آغوشم پرورش دهم .   آرام او باشم و او آرام من .   همراه او باشم تا لحظه...
2 مرداد 1393

پسرم یک ساله شده

     ششم مرداد سال هزارو سیصد و نود ویک یه فرشته کوچولو از آسمون افتاد تو بغل ما و زمینی شد ١ ساله که شاهزاده کوچولوی آسمونا شده شاهزاده قلبمون         پسر نازنین ما تولد یک سالگیت مبارک       امسال تولد گل پسری با شبهای قدر مصادف شد براش برنامه داریم بعد از این شبها یه کیک خوشگل تهیه کنیم و ببریمش آتلیه ...
7 مرداد 1392

پسر گلم نیم ساله شد

 ماهه که ما از خدا یه هدیه زیبا گرفتیم و بابت داشتن اون هر چه قدر شکر کنیم کمه        یه روزی اینجا تو قسمتی از یه پست (خاطره روز بعد از زایمان) برای مهیار نوشتم که : تو توی کریرت با یه سرهمی خوشگل آروم گرفته بودی و من یه کم نا آروم بودم . لبهام می خندیدولی از چیزهایی که در انتظارمون بود ، می ترسیدم .شاید کنار اومدن با شرایط جدیدم برام سخت باشه  اما حالا با اطمینان میگم که من خوشحال و خوشبختم چون یه پسر کوچولو دارم که هر روز صبح با صدای گریه اش منو بیدار میکنه ،با نوازش کردنش یه عالمه آرامش می گیرم،دو تا دست کوچولو تو دستام جا می گیرن ،وقتی باهاش بازی میک...
13 بهمن 1391
1