پسر گلم نیم ساله شد
ماهه که ما از خدا یه هدیه زیبا گرفتیم و بابت داشتن اون هر چه قدر شکر کنیم کمه
یه روزی اینجا تو قسمتی از یه پست (خاطره روز بعد از زایمان) برای مهیار نوشتم که :
تو توی کریرت با یه سرهمی خوشگل آروم گرفته بودی و من یه کم نا آروم بودم . لبهام می خندیدولی از چیزهایی که در انتظارمون بود ، می ترسیدم .شاید کنار اومدن با شرایط جدیدم برام سخت باشه
اما حالا با اطمینان میگم که من خوشحال و خوشبختم چون یه پسر کوچولو دارم که هر روز صبح با صدای گریه اش منو بیدار میکنه ،با نوازش کردنش یه عالمه آرامش می گیرم،دو تا دست کوچولو تو دستام جا می گیرن ،وقتی باهاش بازی میکنم خودم بچه میشم و فارغ،دوتایی با اومدن امین به خونه ذوق زده میشیم ،با اشتیاق منتظر روزها و سالهای آینده ام و هر روزسه تایی با صدای بلند میخندیم .واقعی می خندیم.
اینم از عکس های مهیار :
گل پسری چون هنوز بلد نیست با چاقو کیکشو ببره با دستاش شیرجه رفت تو کیک تا افتتاح بشه وما نوش جان کنیم
مامانی و بابایی هم مثل هر ماه زحمت کادو کشیدن
عکس تولد پنج ماهگی مهیار که مامان سوده براش نذاشته بود
کادو مامانی و بابایی تو پنج ماهگی مهیار
این کادو هم تبدیل شد به اولین اسباب بازی که پسرم خراب کرد وقتی مامانی اینو گرفت جلو چشمش کلی با ذوق باهاش اختلاط کرد و فکر کنم چون به نتیجه ی مورد نظر نرسیدن ، با یه ضربه کاری دست عروسکو شکست.