مهیار نازممهیار نازم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه سن داره

شازده کوچولو و راز گل سرخ

سفر به شیراز و بوشهر

جمعه 25 مهر ماه سه تایی کوله بارمونو بستیم و رفتیم سفر         یه عالمه بهمون خوش گذشت و استراحت کردیم           مهیار هم حسابی اون چند روز بازی و شیطونی کرد .         جمعه ظهر راه افتادیم و شب قرار بود اصفهان بخوابیم طبق معمول امین از قبل برای هر روز سفرمون برنامه ریزی داشت و تو شهرهایی که قرار بود بمونیم جا رزو کرده بود. واسه همین خیلی راحت بودیم     اصفهان هم فقط همون شب موندیم       بعد از شام رفتیم م...
22 آذر 1393

لواسون و یه عالمه آب بازی و خاک بازی

جمعه 13/04/1393 رفتیم واسه نهار رفتیم لواسون مهیار هم کلی بااااازی کرد     از اونجایی که هوا خیلی گرم بود موهای پسری رو بستم که کمتر اذیت بشه     خیلیییییی هم خوشگل شد      بعد از نهار هم  رفتیم دیزین         کنار رودخونه بساطمونو پهن کردیم که مهیار راحت تر بازی کنه           مهیار هم واسمون ماهیگیری کرد                یه آقا متین هم  او...
18 تير 1393

باب اسفنجی

  اولین شخصیت کارتونی مورد علاقه مهیار :   من کارتون باب اسفنجی رو دوست دارم و گاهی تماشا میکردم . شخصیت مورد علاقه ی من پاتریکه   کلا از موجودات احمق خوشم میاد   فکر کنم مهیار هم اینجوری با آقای باب آشنا شد  البته موضوع علاقه مند شدن گل پسر مربوط به اواخر بهمنه مهیار الان دو تا عروسک باب و یه کوله پشتی باب و چند دست لباس باب و یه cd  و یه کتاب و یه میز و صندلی داره  . و هر وقت هم من تلویزیون رو روشن میکنم انتظار داره شبکه کارتون باب اسفنجی پخش کنه هر جا هم عکس یا عروسک باب اسفنجی رو میبینه کلی ذوق میکنه یه وقتایی هم شبها بغلش میگیره و میخوابه و فکر کنم گاهی...
6 ارديبهشت 1393

مرد کوچک من

درسته که پسر کوچولوی من واسه هر چی میخواد جییییییغ میکشه و گریه میکنه  درسته که هنوز تو پوشکش جیش میکنه   درسته که ........      اما گاهی اوقات هم بلده یه آقای محترم باشه مثل وقتی که واسه اولین بار به جای من کرایه تاکسی رو حساب کرد روز شنبه 7/10/1392 وقتی نشستیم تو تاکسی پولی که دست من بود رو ازم گرفت و همینجور که به سمت راننده تاکسی گرفته بود تند تند میگفت من من و من کلی ذوق کردم   ...
15 دی 1392

اولین های پسر ی بعد از یک سالگی

 من و امین امشب اومدیم یه سری به پست های پارسال زدیم .دوست داشتیم ببینیم مهیار از آبان پارسال تا الان چه تغییری کرده . وااااااااای انگار اون مهیار پارسالی رو بردن یه مهیار دیگه به جاش آوردن خیلی برام جالب بود بعضی کارهاشو فراموش کرده بودیم من همه پست های این وبلاگ رو دوست دارم .آخه نوشته های خودمه.  اما از همه بیشتر پستهای مربوط به اولین ها به دلم میشینه. امشب هم دوباره همه شو خوندم .  این پست هم یکی از هموناست: حالا برات یه ماشین میزارم تا با پای پیاده نری ادامه مطلب جوجوی من تو یک سالگی واسه اولین بار از چسب زخم استفاده کرد البته به مدت کوتاهی چسب رو دستش موند. چون دوست د...
24 آبان 1392

(1) اولین تجربیات پسرم

  از بدو تولد تا 1 ماهگی  اولین سوغاتی که بعد از به دنیا اومدن گرفتی روز یک شنبه 08/05/1391 این جا دستمالی بود که  بابایی برات از سفردبی آورد .  این پاپوش هم دومیش بودکه  عمه نازی از مسافرت آستارا برات آورد       اولین شیرین کاری تو در طول 10روز اول بود. مامانی و خاله معصومه برای اینکه ختنه و نافتو چک کنن بردنت بیمارستان خانم پرستار پوشکتو باز کرد و تو جیش کردی تو آستین لباس کارش و کلی مامانی و خاله خجالتزده شدن البته پرستار بیچاره با خنده تمومش کرد اولین باری که جیش کردی و خودم شستمت ١٨/٠٥/١٣٩١ بود. شب همه خونه دایی سع...
1 مهر 1392

اولین باری که پسرم خودش تو پارک قدم زد

پارک پرواز اولین پارکی بود که جوجوی من توش قدم زد تازه واسه اولین بار هم اینجا از پله بالا رفت البته چهار دست و پا      در ضمن این پست مربوط به 11 تا ١٢ ماهگی مهیاره اما مامان سوده دلش خواست الان بذاره ...
1 مهر 1392

اولین باری که با قاشق غذا خوردم

 مهیار تو سیزده ماهگی واسه اولین بار خودش با قاشق غذا خورد       تازه با لیوان هم بلده خودش آب بخوره .  البته یه قطره میخوره و بقیه اش نثار فرش میشه .بعدش هم یه لبخند زیبا بهم تحویل میده     که یه وقت خدایی نکرده بد به دلم راه ندم  فقط خواهشا اگه وسواس داری نرو ادامه مطلب وگرنه بد جوری اوضاع روحیت به هم می ریزه           غذاش تموم شده . خیلی شیک و مجلسی نشسته تو حموم تا یکی بره بشورش پسرم مثل دسته گل تمیز شد چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوب بچه همینه دیگه پسرم ممنونم که تو زندگیم وجود د...
24 شهريور 1392

اولین قدمهای پسرم

مهیار جون اولین قدمهاشو در روز پنج شنبه 13 تیر ماه 1392 در سن 11 ماه و شش روزگی   برداشت و ما رو کلی ذوق زده کرد البته فقط دو قدم رفت و فرداش هم سه قدم به نظر من این یکی از قشنگترین مراحل رشدش بود چند روزی بود که از یه دستش می گرفتم و تو خونه راه می بردمش تا بهتر یاد بگیره تعادلشو حفظ کنه زبل خان همش دنبال یه جا می گشت که اون یکی  دستشو بگیره وقتی مهیار دستش تو دستامه و با تردید و ترس پاهاشو حرکت می ده تا راه بره به حرکت پاهای خودم نگاه میکنم انگار از اول بلد بودم راه برم  و هیچ ترس و تردیدی وجود نداشته     ...
18 تير 1392