مهیار نازممهیار نازم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

شازده کوچولو و راز گل سرخ

آخرین ماه های سال 1392

1393/2/9 0:48
نویسنده : مامان سوده
1,119 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااااااام من اومدم که هنوز سال 1394 تحویل نشده یه چند تا پست از سال 1393 بزارم و برم دوباره یول

یعنی میشه امسال بتونم یه عالمه پست بزارم سوال  یعنی میشه امسال کلی خاطره خوب واسه پسرم ثبت کنم سوال

مهیار اینروزا خیلی شیرین شده خیلی دوست داشتنی شده  ماچماچ

داره به سرعت محیط اطرافش رو میشناسه . مدام کارهای اطرافیانش رو تقلید میکنه و به عکس العمل ماها در برابر کارهایی که انجام میده خیلی دقت میکنه . هر کلمه ای که میشنوه دست و پا شکسته تکرار میکنه و......

قلبقلبقلب

کلی از وقت منو به خودش اختصاص داده مدام باهاش بازی میکنم .ددر میریم .آشپزی میکنم واسش ، اون واسه من آشپزی میکنه و من مجبور میشم کلی نخود و لوبیا و ماکارانی و ... از تو خونه پشت سرش جمع کنم . خلاصه خوش میگذره بهمون حساااااااااااابی              

 البته این خوشگذرونی واسه من همیشگی نیست . آخه من جنسم فولادی نیست که . گاهی که امین میاد خونه من اینجوریام کلافه

مهیار هم در اینجور مواقع دوتا ماچم میکنه و کلی خودشو لوس میکنه و هی میگه مامانم مامانم . تا دل منو به دست بیاره وبعد میره به کاراش ادامه میده و دوباره روز از نو روزی از نو

پارسال مثل شیر خونه تکونی کردم خریدهامو انجام دادم و ...... خلاصه قبل از سال همینجوری دویدم و دویدم  گل پسر هم حسابی باهام همکاری کرد خداییش میگم

تو ادامه مطلب چند تا عکس گذاشتم از آخرین ماه های سال 1392

 

 

آخرین روزها بهمن دختر خاله هام ( مریم و تکتم ) چند روزی اومدن تهران و حسابی دلم باز شد

آخه گرفته بود دلم نیشخندنیشخند

مهیار مننم و تیشته صداشون میکرد و وقتی اونا بودن، اصلا طرف من و امین نمی اومد

رفته بودیم توچال یه مسیر طولانی رو این بالا راه رفت و همش میگفت : بف کوه .  یعنی برف کوه

بعد یه جا رسیدیم که دیوار کوچولو مانع دیدن برف و کوه شد که یهو مهیار گفت : نییییست

بچه ام داشته با طبیعت اختلاط میکرده نیشخند

اون روز اومدم یه عکس با مهیار و دختر خاله ها بندازم مهیار بغل تکتم بود تا من رفتم بیاستم کنارشون آدم فروش شروع کرد به جیییییغ زدن که من نباشم تو عکسشون ناراحت

این سنبل رو امین پارسال کاشته بود واسه هفت سین امسالمون

خونه تکونی ما که یه خورده طول کشید چون کم کم خونه رو تمیز کردم

وقتی میخواد یه کاری کنه اجازه نداره الکی گریه میکنه

و زمانیکه اجازه پیدا میکنه

اونوقت من واقعی گریه ام میگیره

 یه روز کارگر داشتیم امین مهیارو برد بالا پشت بوم نگهش داره و عصر هم مهمون خونه مامان شد تا منو امین به کارامون برسیم

 

خونه تکونی مامان

 

 

آخرین شب های سال هم می رفتیم بیرون . با وجودیکه خریدامونو انجام داده بودیم اما از حال و هوای خیابونا لذت می بردیم

مهیار از یه دست فروش جوجه خرید . وقتی آوردیم خونه و گذاشتیمش تو قفس یه کلید برداشته بود تا در قفسو باز کنه

 و بلاخره در قفس کشف شد و جوجه ی بیچاره اومد بیرون

 و یک شب مهمون خونه ی ما بود . همون یک شب اینقدر سر و صدا کرد که گفتم صد رحمت به  مهیار.

روز بعد نزدیکای ظهر مرد و مهیار همش سراغشو می گرفت منم میگفتم جوجو خوابیده

از اون روز به بعد ،تا چند روز  هر وقت می گفتیم جوجه دستشو میذاشت رو دماغش و میگفت هیییییس

یه روز هم من و مهیار رفتیم واسه دفاعیه فرزانه دوستم دانشگاه سابقم . 

اینم شیرینی پزووووون مهیار و مامان سوده

اونی که پخش شده هنر مهیاره

 گل پسرم عاشق این کوکی هاست و بهشون میگه نون .هر وقت درست میکنم چند تاشو داغ داغ میخوره

 

 

 و به تقلید من ، سلفون رو برداشته بود و ازم قیچی خواست تا در ظرفا رو سلفون بکشه

 

 

 آخرین جمعه سال 92 نهار مهمون بابا امین بودیم و اونم زحمت کشید و بالا پشت بوم واسمون جوجه زد

 

 

 ظرف مهیار که جوجه دوست داره

 و بعد از چند دقیقه که همه گوجه ها رفت تو ظرف مهیار و سر ما موند بی کلاه

 شبش هم رفتیم ددر

 

 و مهیار به اصرار خودش یه باب اسفنجی خرید

 

دوباره داریم میریم ددر و مهیار داره آهنگ درخواستی میده

به این ترتیب که تمام طول مسیر ما ناری ناری گوش کردیم و اگه آهنگ دیگه ای پخش بشه میگه نه نه

و ما دوباره ناری ناری گوش میکنیم

 رئیس کوچولو داره واسه خودش غذا سفارش میده  به تقلید از ما

 

 مرسی که ما رو همراهی کردین

 http://sheklake-2020arosak.blogfa.com/

پسندها (2)

نظرات (7)

مامان زهرا
11 اردیبهشت 93 3:58
سلام عزیزم الان برات خصوصی میزارم
مامان زهرا
11 اردیبهشت 93 4:04
عزیزم چه پست جالبی بود خانومی اون کوکوی خوشمزه رو با اموزشش میزاشتی دیگه
مانلی
13 اردیبهشت 93 16:17
الهی فداش بشم که اینهمه شیرین کاری کرده و شما ما رو بی بهره گذاشتی من عاشق اون گریه الکیش و گریه واقعی شما شدم
انجمن و سایت نی نی پرتال
16 اردیبهشت 93 21:02
انجمن و سایت نی نی پورتال در جهت ارتقاء سطح دانش شما مادران عزیز و بمنظور تربیت و نگهداری هر چه بهتر فرزندان این مرز و بوم تشکیل شده است. با حضور، فعالیت و نظرات سازنده خود ما را در جهت پیشبرد اهداف مان که خدمت به مادران ایران زمین است یاری رسانید. حضور شما گلباران www.niniportal.com www.niniportal.com/forum
مامان گلشيد
17 اردیبهشت 93 12:34
سلام عزيزم خيلي خوشحال شدم از ديدن تو و گل پسر نازنينت اگه دوست داشتي به من و دخترمم سر بزن
مامان گلشيد
17 اردیبهشت 93 12:42
لينكيدمت خواهري
نوشین مامان آریا
17 اردیبهشت 93 14:19
عزیز دلم خیلی ناناز شدی عزیزم به مامان کمک می کنی شیرین پسری می بوسمت