روزانه های من و مهیاری
سلاااااااااااام
سلام
صد تا سلام
پسر کلاس اولی من کلی تغییر کرده منم احساس میکنم بهش وابسته تر شدم
نمیدونم چرا ؟ ولی یه حسه
انگار بیشتر مامان شدم یه وقتایی وسط روز دلم پر میکشه برم جلو مدرسه و ببینمش ولی خودمو کنترل میکنم هر روز ساعت 12 تعطیل میشه و با سرویس میره after school و اونجا در کنار یه مربی مشق هاشو مینویسه
و بعد از ظهر میرم دنبالش و میریم پارک یا خونه یا کافی شاپ یا خونه مامانم
یه بار تو کافی شاپ بهش گفتم اینجا مخصوص حرفای دو نفره اس گفت یعنی چی باید بگیم ؟
گفتم آدمایی که با هم حرف دارن و به حرف زدن با هم علاقه دارن میان اینجا و قهوه میخورن و وقت میگزرونن کنار هم
عاقاااااااا این کنجکاویش شروع شد
مامان سوده این آقا و خانم از هم خوششون میاد ؟ و .........
مامان سوده الان من و تو هم از هم خوشمون میاد ؟
و چالش من زمانی شروع شد که دو تا آقا وارد کافی شاپ شدن
دستشو گذاشته بود جلو دهنش و با قهقهه : ماااامان سوده اینا چرا با هم اومدن کافی شاپ ؟
مگه میشه این دوتا از هم خوششون بیاد ؟
من فک نمیکردم دوتا آقا ......
وااااای از اونجایی که در اینطور موارد تلاش های من برای تغییر وضعیت نتیجه عکس میده فقط تلاش کردم حواسشو پرت کنم و در اولین فرصت براش توضیحات لازمو دادم