اردیبهشت 1393
دوباره سفر به مشهد
من و مهیار و مامانی و بابایی دوباره اردیبهشت رفتیم مشهد
تو این سفر خاله معصومه هم که یه هفته ای بود اومده بود تهران پیش ما
همراهیمون کرد
من وبابایی و خاله و مهیار با هم اومدیم
مامانم که یه کم تهران کار داشت یه خورده دیرتر از ما اومد
اینبار بیشتر بهمون خوش گذشت به لطف خاله ها و شوهر خاله ها ی عزیزم
مهیار تو ماشین خیلی خوب بود
فقط آخراش که خسته شده بود همش میخواست فیلم مریم (دختر خاله ام ) رو ببینه
یعنی تو عمرم این همه مریمو ندیده بودم یه فیلم دو دقیقه ای رو بارها و بارها دیدم
خاله هم خدا خیرش بده کلی ما رو خندوند
یعنی یه خاله معصومه داشته باشی ها دیگه هیچ غمی تو دلت نمی مونه به خدا
خاله جونم همیشه واسه من راهنمای خوبی بوده و آرامش حضورش رو با هیچی عوض نمیکنم
با هیچی ها
مثل همیشه عکس ها تو ادامه مطلبه
تو مسیر بابایی یه جا نگه داشت که چایی بخوره و نماز بخونه . مهیار هم حسابی بازی کرد
تونمازخونه هم مهیار یه قرآن برداشته بود و داشت مثلا میخوند همینجوری زیر لب با خودش حرف میزد
بعدشم یه مهر برداشت و شروع کرد به نماز خوندن
اینجام داره با مورچه ها اختلاط میکنه
حدود ساعت 2 بود که رسیدیم خونه خاله معصومه و خوابیدیم . روز بعد چهلم عمه ی بابا بود اما من حالم خیلی بد بود چنان گوش دردی گرفته بودم که نگووو
احساس میکردم تو گوشم دارن میخ میکوبن من و مهیار موندیم خونه و بقیه رفتن مجلس
یه روز هم رفتیم روستای پرکار که واقعا جای قشنگی بود
مهیار هم با نرگس و فاطمه حسابی آب بازی کرد
اینم اسی جون همون که کف گرگی زدن یادش داده بود .
و محمود آقا شوهر خاله ام که داره زحمت جوه زدن و میکشه
یه خورده که آب سرد شد از شن و سنگ های تو آب براشون آوردم کنار خودمون تا بازی کنن
باز هم آب بازی تو حیاط خونه ی خاله
چشمهای مهیار و ببینین
در چند ثانیه که دوربین روش بود خوابید
از جاده ی شمال برگشتیم تهران
تو رستوران وقتی گارسون اومد سفارش بگیره مهیار سریع بهش گفت کباب
میل گنبد
پسرم به تقلید از باباییش تند تند با پا میکوبید تا صدا بپیچه
بااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای بای تا پست بعدی