مهیار نازممهیار نازم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

شازده کوچولو و راز گل سرخ

اردیبهشت 1393

1393/3/21 3:26
نویسنده : مامان سوده
953 بازدید
اشتراک گذاری

دوباره سفر به مشهد

 

من و مهیار و مامانی و بابایی دوباره اردیبهشت رفتیم مشهد

 

تو این سفر خاله معصومه هم که یه هفته ای بود اومده بود تهران پیش ما

 

همراهیمون کرد

 

من وبابایی و خاله و مهیار با هم اومدیم

 

مامانم که یه کم تهران کار داشت یه خورده دیرتر از ما  اومد

 

اینبار بیشتر بهمون خوش گذشت به لطف خاله ها و شوهر خاله ها ی عزیزم

 

مهیار تو ماشین خیلی خوب بود

 

فقط آخراش که خسته شده بود همش میخواست فیلم مریم (دختر خاله ام ) رو ببینه

 

یعنی تو عمرم این همه مریمو ندیده بودم یه فیلم دو دقیقه ای رو بارها و بارها دیدم عصبانی

 

خاله هم خدا خیرش بده کلی ما رو خندوند قه قهه

 

یعنی یه خاله معصومه داشته باشی ها دیگه هیچ غمی تو دلت نمی مونه به خدامحبت

 

خاله جونم همیشه واسه من راهنمای خوبی بوده و آرامش حضورش رو با هیچی عوض نمیکنم

 

با هیچی ها محبت

 

مثل همیشه عکس ها تو ادامه مطلبه سکوت

 

تو مسیر بابایی یه جا نگه داشت که چایی بخوره و نماز بخونه . مهیار هم حسابی بازی کرد

 

 

تونمازخونه هم مهیار یه قرآن برداشته بود و داشت مثلا میخوند همینجوری زیر لب با خودش حرف میزد محبت

بعدشم یه مهر برداشت و شروع کرد به نماز خوندنمحبت

 اینجام داره با مورچه ها اختلاط میکنه

 

 

حدود ساعت 2 بود که رسیدیم خونه خاله معصومه و خوابیدیم . روز بعد چهلم عمه ی بابا بود اما من حالم خیلی بد بود چنان گوش دردی گرفته بودم که نگووو گریه گریه

احساس میکردم تو گوشم دارن میخ میکوبن غمگین من و مهیار موندیم خونه و بقیه رفتن مجلس

 

 

یه روز هم رفتیم روستای پرکار که واقعا جای قشنگی بود

مهیار هم با نرگس و فاطمه حسابی آب بازی کرد

 

 

 اینم اسی جون همون که کف گرگی زدن یادش داده بود . خندونک

 

 

و محمود آقا شوهر خاله ام  که داره زحمت جوه زدن و میکشه آرام

 

 

 

 

یه خورده که آب سرد شد از شن و سنگ های تو آب براشون آوردم کنار خودمون تا بازی کنن

 

 

 

 

 

باز هم آب بازی تو حیاط خونه ی خاله

 

 

 

 

 

چشمهای مهیار و ببینین

 

 

در چند ثانیه که دوربین روش بود  خوابید

 

 

از جاده ی شمال برگشتیم تهران

 

 

 

 تو رستوران وقتی گارسون اومد سفارش بگیره مهیار سریع بهش گفت کباب خندونک

 

 

 

میل گنبد

 

 

 

پسرم به تقلید از باباییش تند تند با پا میکوبید تا صدا بپیچه

 

 

 

 

 

 

 بااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای بای تا پست بعدی

Thanks504.gif

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)