مهیار نازممهیار نازم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه سن داره

شازده کوچولو و راز گل سرخ

واکسن 18 ماهگی

سه شنبه هشتم بهمن ماه واکسن 18 ماهگی مهیارو زدیم خب چی کار کنم اینقدر سرم شلوغه که نمی فهمم کی صبح شب میشه  واقعا نمی تونم به موقع پست بذارم به نظر خودم مهم اینه که اینا رو ثبت میکنم حالا زمانش خیلی مهم نیست صبح زود بیدار شدیم و جوجو رو آماده کردیم . خیلی خوشحال بود که لباس پوشیده و می خواد بره بیرون   خدا رو شکر این یکی هم به خیر گذشت البته مهیار یه کوچولو درد داشت و چند ساعتی وقتی راه میرفت پاش لنگ میزد مدام هم به من میگفت دد دد یعنی درد درد وقتی هم ازش  میپرسیدم مهیار کجا واکسن زدی ؟ به پاش اشاره می کرد میگفت اووووخ   آقا مهیار چند سالی از واکسن زدن راحت شد ...
3 فروردين 1393

نوروز 1393

امسال یادم باشد زندگی را از دریچه نگاه خودم ببینم نه از نگاه دیگران ......... دیگران را دوست داشته باشم آنگونه که هستند نه آنگونه که دوست دارم باشند ........ زیبایی ها را دوست بدارم هر آنچه کوچک باشند و در کنار زشتی ها ناپیدا ........ یادم باشد خودم با خودم مهربان باشم و با دیگران هم ....... لحظات زندگی را دوست بدارم با هر رنگی ..... که میدانم لحظات از آن منست   نوروزتان خرم و سبز                                         ...
2 فروردين 1393

سفر به شمال

٢٨ دی ماه صبح مهیار جونو بردیم دکتر واسه چکاب تو راه برگشت با مامان تماس گرفتم که برم پیشش .متوجه شدم بعد از ظهر دارن میرن شمال منم مهیارو بردم خونه مامان گذاشتم و رفتم وسایلمو جمع کردم تا همراهشون برم دایی سعید و فاطمه جون هم همسفرمون بودن. سفر کوتاهی بود اما خیلی خوش گذشت فقط جای امین پیشمون خالی بود   باز من یه مدت نیومدم اینجا سر بزنم کلی مطلب واسه نوشتن دارم که فکر نکنم بتونم همشو ثبت کنم .فقط بگم پسرم شدید سرماخورده . الان که دارم پست میذارم ٰرو پام خوابیده و هر چند دقیقه یه بار چشاشو باز میکنه میگه لا لا . یعنی لالایی بگو  دو روزه الان همش رو پام می زارم و لالایی میگم .دیروز لالایی در خ...
21 اسفند 1392

مرد کوچک من

درسته که پسر کوچولوی من واسه هر چی میخواد جییییییغ میکشه و گریه میکنه  درسته که هنوز تو پوشکش جیش میکنه   درسته که ........      اما گاهی اوقات هم بلده یه آقای محترم باشه مثل وقتی که واسه اولین بار به جای من کرایه تاکسی رو حساب کرد روز شنبه 7/10/1392 وقتی نشستیم تو تاکسی پولی که دست من بود رو ازم گرفت و همینجور که به سمت راننده تاکسی گرفته بود تند تند میگفت من من و من کلی ذوق کردم   ...
15 دی 1392

دومین شب یلدا

امسال هم مثل پارسال خونه مامانی بودیم با یه عالمه مهمون . خیلی بهمون خوش گذشت . مهیار هم حسابی کیف کرد. مهیار امسال هندونه شده بود البته با خیاطی ناشیانه مامان سوده و کمک فاطمه جون. ببینین پسرم چقدر با پارسال فرق کرده بقیه عکسها تو ادامه مطلب :             آقا عرفان مهدیه جون مهدیه زیر میز خوراکی ها داشت با واکر مهیار بازی میکرد آقا اشکان یه دختر خوشگل دیگه  هم مهمونمون بود . اما من نتونستم ازش عکس بندازم واسه همین یه عکس از شب بعدش که خونه خودمون بودن می زارم . اگه رو عکسش کلیک کنین میتونین تو سایت پردیس جون کلی عکس ...
7 دی 1392

مهمون کوچولوی مهیار

٢٩ آبان حبه نبات با مامانش اومد خونمون محمد سجاد کوچولو تازه به جمع نی نی وبلاگی ها پیوسته می تونین واسه دیدن وبلاگش رو این عکس کلیک کنین         مهیار در حال نمایان کردن توانایی هاشه محمد سجاد هم تلاش میکرد که اینکارو انجام بده مقاومت محمد سجاد در برابر خواب جوجوی من بعد از نهار خوابید محمد سجاد همچنان بیدار اینم دسر عصرونه جوجه ها و ماماناشون  قربون اون ژست گرفتنت   مهیار در آخرین لحظه ها داره از دوستش پذیرایی میکنه ...
5 دی 1392

خانه اسباب بازی

یه روز تعطیل که تاریخش هم خاطرم نیست تو خونه حوصله مون سر رفته بود داشتیم با امین برنامه ریزی می کردیم که چی کارکنیم امین با صدای آروم به من گفت موافقی بریم بیرون که یهویی مهیار عین برق از جا پرید و رفت تو اتاقش چند لحظه بعد ، کلاه به سر و یه لنگ جوراب به دستش ، دم در وایستاده بود و تند تند میگفت ددر  ددر ما هم واسه اولین بار بردیمش خانه اسباب بازی           اینم جلسه دوم خانه اسباب بازی  مهیار اول استخر توپو انتخاب میکنه وقتی رفتم چند تا مامان تو استخر بودن و من از فرصت استفاده کردم و رفتم داخل خداوکیلی بچه ها حق دارن اینقدر این بازی رو دوست داشته باشن به ...
5 دی 1392

اینم یه مدل سرگرمی مهیار

چند وقتی بود که مهیار خیلی علاقه پیدا کرده بود به این کارتون اسباب بازی دوست داشت تما م اسباب بازی هاشو بریزه بیرون و در آخر مثلا با یه ماشین کوچولو ش بازی کنه منم کارم شده بود هر روز جمع کردن این کارتون اسباب بازی ناگفته نمونه که این اسباب بازی رو دایی سعید و فاطمه جون وقتی جنسیت مهیار تعیین شد بهش هدیه کردن یه شب مهیار این کارتون رو خالی کرد و اومد داد دست من و شروع کرد به نق و نق کردن . منم نمی فهمیدم چی میخواد خلاصه بعد از کلی گریه متوجه شدم میگه منو بذار تو کارتون از خنده مرده بودم واقعا نمیدونم چرا همچین تصمیمی گرفته بود هر جوری براش توضیح دادم جا نمیشی قبول نکرد و در آخر هم من و امین تسلیم شدیم خیلی تلاش می ...
5 دی 1392

دندون دندون

مهیار جون آخه من اینهمه بهت آش دندونی میدم چرا اینقده با ناز دندونات میاد بیرون ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  دیگه کم کم داشتم شک میکردم  اما چند روز پیش ، یه دندون خوشگل در اومد و قیافه ات خواستنی تر شد نفسم    این که می گم نفسم . واقعا نفسمی             شب عید غدیر مامان سیمین و بابا علی اومدن خونمون و تو آخر شب تب کردی . نشانه های بیماری نداشتی ، واسه همین فهمیدم که دندون تو راهه .  این اولین بار بود که واسه دندون تب شدید می کردی .   چند روز بعدش جناب دندون یه نیش کوچولولو زد و الان هم دیگه در اومده    &n...
27 آبان 1392