فروردین 1393 پست سوم
کیک پزون
یه روز هوس کیک پزی به سرم زد
اما دست تنها که نمیشد کیک پزون راه انداخت
واسه همین مهیار اومد کمکم
قالبو دادم مهیار برام چرب کرد
بله ما اینجوری از استعدادهای بچه استفاده میکنیم
از اونجایی که یه بار مهیار از روی میز خونه ی مامانی ،سقوط آزاد داشته و در اثر این سقوط کلی استرس به ما وارد شده
وسایل کیک پزی رو براش رو زمین گذاشتم
الهییییی یاد سقوطش افتادم
مهیار رو نشونده بودم رو میز . حدود یک متر و نیم بلندی میزه و خودم داشتم کنارش لاک میزدم .
نمی دونم چی شد این بچه هی حرف میزد منم حواسم نبود چی میگه بد جوری رفته بودم تو خودم . یهویی دیدم اومد پایین .اینقدر ترسیدم که به جایی که بچه رو جمع کنم زدم تو سرمو یه جییییغ بنفش و دویدم رفتم تو اتاق
و مهیار هم که انگار به صندلی من گیر کرده بود با این حرکت من افتاد رو زمین و خدا رو شکر فقط دستش یه کم باد کرد
مامانم هم سریع رفت مهیارو برداشت و اومد به من آب قند داد
بعدشم مهیارو بردیم دکتر تا ازش عکس بندازه
مهیار خودش داشت واسه دکتر تعریف میکرد چی شده
میز افادم دست درد
بله ما اینجور مامانی هستیم ،بچه رو میزاریم رو یه میز بلند و یادمون میره ازش
وقتی هم می افته و به ما گیر میکنه یه جا خالی میدیم که بخوره زمین
خلاصه مهیار تا اطلاع ثانوی از بالا نشستن معذوره
شکر آسیاب می کنیم
میخواستم تخم مرغ بشکونم فرستادمش جارو برقی رو تعمیر کنه
اونم دست منو خوند
دوباره بهش بااااااج دادم
اما نشد با ژله پاشد اومد
و ژله شو ریخت تو سفیده ی تخم مرغ
دو تایی مواد کیکو تو قالب ریختیم و راستش اصلا فکر نمیکردم خوب بشه آخه خیلی طول کشید .ژله هم افتاد توش و
اما خوب شد از این به بعد تو مواد کیکم ژله میریزم
اون گوشه هم که خالیه به محض بیرون اومدن از فر مهیار داغ داغ میل کرد
بعدشم اینجوری جارو میکنیم آشپزخونه رو
و در آخر کیکمونو برداشتیم و رفتیم خونه ی بابایی