مهیار نازممهیار نازم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

شازده کوچولو و راز گل سرخ

14 تیر ماه پنجمین سالگرد ازدواج من و امین

    از لحظه ای که با تو هم پیمان شدم روزها و ماه ها و سال ها گذشتند با تلخی ها و شیرینی ها خداوند را شکرگزارم که هر لحظه تو را در کنار خود احساس کردم شادیها را به کامم شیرین تر کردی ودر تلخی ها همرا ه و همقدم بودنت را به من ثابت کردی عزیز لحظه های بیقراری ام   سالگرد ازدواجمون مبارک        امسال خودم کیک پختم و با ایده ی خودم تزیینش کردم       یعنی از هر انگشتم یه هنر می باره به خدا کیک بستنی هم درست کردم      دیدین از هر انگشتم یه هن...
19 تير 1393

لواسون و یه عالمه آب بازی و خاک بازی

جمعه 13/04/1393 رفتیم واسه نهار رفتیم لواسون مهیار هم کلی بااااازی کرد     از اونجایی که هوا خیلی گرم بود موهای پسری رو بستم که کمتر اذیت بشه     خیلیییییی هم خوشگل شد      بعد از نهار هم  رفتیم دیزین         کنار رودخونه بساطمونو پهن کردیم که مهیار راحت تر بازی کنه           مهیار هم واسمون ماهیگیری کرد                یه آقا متین هم  او...
18 تير 1393

دوباره قرار وبلاگی

  11 خرداد یه قرار دیگه با دوستای وبلاگیمون داشتیم دوباره ساعت پنج پارک رازی .وقتی رسیدیم سورپرایز شدیم زهرا جون تولد 33 ماهگی ایلیا رو آورده بود پارک  خیلی زحمت کشیده بود یه کیک و شربت خوشمزه و....       ایلیا جون الهی همیشه سلامت و شاد باشی         منم واسه عصرونه سالاد الویه درست کرده بودم         مهیار پشت میز وایستادنو یه کم جدی گرفته بود همون جا واستاده بود و تکون نمیخورد         آرشان شیطون ترین عضو گروه ...
17 تير 1393

پارک آب و آتش

  یه روز سه تایی رفتیم پارک آب و آتش یه دست لباس اضافه هم برای مهیار برداشتم که حسابی آب بازی کنه اونجا یه خورده آب بازی کرد اما نه اونقدی که من انتظار داشتم                             یه کم که بازی کرد اومد به من و امین گفت بیاین بازی  یه آقایی هم اونجا واستاده بود مامور این بود که بزرگترها کودک درونش فعال نشه به مهیار گفت فقط خودت   و پسر دل نازک من قهر کرد و دیگه نرفت زیر آب یعنی قیافه اش دیدن داشت وقتی ...
17 تير 1393

این همون مطلب رمز داره

    به ادامه مطلب مراجعه کنید       همیشه میگن زندگی پستی و بلندی داره راست میگن     گاهی من تو بلندی هام و غرق آرامش اونقدر آروم که فراموش میکنم طعم تلخی رو   و اما گاهی هم درگیر  سرازیری های زندگی  میشم   و اونموقع است که انگار دنیا روی سرم خراب شده   اما شیرینی ها فراموشم نمیشن   واقعا فراموشم نمیشن   بهم انگیزه میدن تا خودمو بالا بکشم و درگیر پستی ها نباشم   زمانی که صرف میشه مهم نیست . همراهانی که حذف میشن مهم نیستن  ...
15 تير 1393

عکس های مهیار جونم

  عکس      تا    ماهگی     مهیار جون و آقا اشکان که مهمون خونه ی مامانی بود         وقتی مهیار و امین تنها می مونن       در این حالت هم داشته با امین حرف میزده کلا خیییییلی حرف میزنه مخصوصا وقتایی که می خواد مقاومت کنه واسه خواب     بابای مهربونم وقتی داشتم مهیارو از شیر میگرفتم هر روز میبردش پارک     مهیار /کوآلا/باب اسفنجی     کوآلا مدت ...
15 تير 1393

اردیبهشت 93 پست سوم

  یه روز با مامانی و بابایی رفتیم کاشان   روز خوبی بود دست مامان و بابای مهربونم درد نکنه مهیار هم طبق معمول تا تونست بازی کرد و آتیش سوزوند     در طول مسیر هم همش جلو پیش مامان نشسته بود هرچی بهش میگفتم مهیار آقا پلیسه جلوی بابایی رو میگیره میگه پول بده   مهیار جریمه  جیییییغ میکشید که تو نه  مامانی (همیشه مامانو به من ترجیح میده) میخوام جلو بشینم یعنی مستقل تصمیم میگیره ها واسه خودش البته نه اینکه منم حریفش نشم   اما ترجیح دادم بعد از مدت ها یه چند ساعتی بشینم تو ماشین ...
11 تير 1393

15 اردیبهشت قرار وبلاگی

یه قرار خوب با دوستای خوب وبلاگی تو پارک راضی بله درسته که یه کله تو نی نی وبلاگ و وایبرم  اما کارهای مفید انجام میدم مثلا قرار میزاریم بچه ها رو ببریم بیرون خوش بگزرونن 15 اردیبهشت ساعت پنج رفتیم پارک راضی وقتی ما رسیدیم همه اونجا بودن غیر از آرتین جون و مامانش که بعد از ما اومدن آوا جون     سما جون   ایلیا جون   آرشان جون   آرتین جون         زهرا جون مامان ایلیا زحمت کشیدن و برامون کاکا درست کردن که خیلی خوشمزه بود ...
11 تير 1393