پارک آب و آتش
یه روز سه تایی رفتیم پارک آب و آتش
یه دست لباس اضافه هم برای مهیار برداشتم که حسابی آب بازی کنه اونجا
یه خورده آب بازی کرد اما نه اونقدی که من انتظار داشتم
یه کم که بازی کرد اومد به من و امین گفت بیاین بازی
یه آقایی هم اونجا واستاده بود مامور این بود که بزرگترها کودک درونش فعال نشه
به مهیار گفت فقط خودت
و پسر دل نازک من قهر کرد و دیگه نرفت زیر آب
یعنی قیافه اش دیدن داشت وقتی با آقاهه قهر کرده بود
همینجوری اومد سرشو تکیه داد به من و بغض کرده بود همش هم میگفت : آقا دعوا
لباسش رو عوض کردیم و رفتیم یه قسمت دیگه ی پارک تا اون آقاهه رو نبینه یاد غم و غصه هاش بیوفته
بازم یه روز خوب سه تایی کنار هم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی