اردیبهشت 93 پست سوم
یه روز با مامانی و بابایی رفتیم کاشان
روز خوبی بود دست مامان و بابای مهربونم درد نکنه
مهیار هم طبق معمول تا تونست بازی کرد و آتیش سوزوند
در طول مسیر هم همش جلو پیش مامان نشسته بود
هرچی بهش میگفتم مهیار آقا پلیسه جلوی بابایی رو میگیره میگه پول بده مهیار جریمه
جیییییغ میکشید که تو نه مامانی (همیشه مامانو به من ترجیح میده)
میخوام جلو بشینم
یعنی مستقل تصمیم میگیره ها واسه خودش
البته نه اینکه منم حریفش نشم
اما ترجیح دادم بعد از مدت ها یه چند ساعتی بشینم تو ماشین بدون اینکه رو سر و کولم سوار شه موسیقی گوش بدم و تو حال خودم باشم .
واسه همین دیگه زیاد رو موضوع آقا پلیسه تاکید نکردم
اول رفتیم یکی از این باغ هایی که گلاب گیری میکنن
یه آهنگ شاد پخش شد مهیار هم شروع کرد به رقصیدن
واسه نهار هم رفتیم باغ پرندگان
مهیار اینجا ژست گرفت و به من گفت عکس بگیر
اینم پشت صحنه ی ژستش
جلوی قفس این شتر مرغ ها واستاده بودیم که یکی شون همش دهنش رو باز میکرد
تو دهنش واویلا بود
خیلی کثیف بود منم حالم بد شد یهویی به شتر مرغه گفتم اه ببند دهنتو
دیگه مهیار ول کن نبود همون جا واستاده بود تکون هم نمیخورد تا این بدبخت دهنش باز میشد مهیار داد میزد بسته دهن بسته
چند ماه پیش یادش دادم گلها و برگ ها نازن نباید بکنی شون
حالا هر وقت گل یا برگ میبینه ناز میکنه
باغ فین کاشان
اینقدر ازش عکس انداختم کلافه شد
داره میاد منو بزنه
خیلی دوست داشت به آب دست بزنه و منم اجازه دادم
و این شروع یه آبرو ریزی بود
پاش الکی خورد به آب بعد خودش تمام پاشو کرد تو آبو اومد به من گفت افادم
یعنی افتادم
بعدش هم یواش یواش رفت تو آب
واای خیلی ها همینطور که میگذشتن از اونجا ازش عکس و فیلم میگرفتن
هر بچه ای هم میدید صدا میکرد بیاد تو آب
و بازم مقاومت برای نخوابیدن
اینم از سفر یک روزه ی ما به کاشان
مهیار جون لطف کرد تو ماشین تا تهران خوابید و قتی هم رسیدیم خونه تا صبح رو سر و صورت من راه رفت
ممنون که ما رو همراهی میکنین