مهیار نازممهیار نازم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

شازده کوچولو و راز گل سرخ

جشن تولد آرتین جون

  سه شنبه اول مهر تولد آرتین جون دعوت شدیم       سعیده جون کلی زحمت کشیده بود وحساااابی بهمون خوش گذشت  بچه ها یه عالمه بازی کردن  مامانا هم کلی زدیم و رقصیدیم           وقتی من و مهیار جون رسیدیم ،آوا جون و ایلیا جون و سما جون و مشکات جون با ماماناشون. ودوست جدیدمون محمد رهام با مامان سمانه رسیده بودن .آرشان شیطونو مامان شقایق هم بعد از ما اومدن     پسرم داره پف فیلشو با نی میخوره           &n...
16 آبان 1393

مهیار و ترس های کوچولو+شروع کار مامان سوده در کنار مهیار

  پسری من چند وقته ترسو شده  سه مورد که خیلی ناراحتش کرده بود  ایناست مورد اول: ششم شهریور نامزدی پسر خاله ام بود که من و مهیار رفتیم مشهد خونه ی خاله یه حاج خانومی بود  ریزه میزه و مسن .بنده خدا آرووووووم و بی سر و صدا  حرف میزد با صدای ناااازک مهیار در بدو ورود چشش به او ن افتاد و ترسید و همون موقع تا صدای حاج خانوم در میومد جیغ میزد  دو سه روزی که اونجا بودیم تا حاج خانوم میومد نزدیک مهیار ، بچه ام از هولش تند تند باهاش بای بای میکرد  که بره یا میگفت خدض بروبرو  (خداحافظ) مورد بعدی : مدتی بود که مهیار وقتی میرفت تو اتاقش به من میگفت سوده ا...
18 مهر 1393

آخرین روزهای قبل از دو سالگی پسرم

  یه عالمه عکس داشتم واسه این پست اما فعلا نمیزارم  شاید یه روزی این پستو کامل کردم شاید هم نه این روزا خرسی و کوآلا همدم مهیار شدن با هم دسشویی میره غدا میخورن لالا میکنن یه وقتایی کوآلا رو میزاره رو پاش و براش لالایی میخونه قصه میگه تا بخوابه یه مدل قصه گفتنش : حسنی بلا بود واه واه واه فلفلی قلقلی ادایه ی برق اومد برقا رو خاموش کرد گفت لالا ( این داستان اداره ی برق هم برگرفته از داستانهای منه شبها که وقت خوابش میشه خاموشی میزنیم بعد اگه مخالفت کنه میگم اداره ی برق گفته باید شبا برقا خاموش باشه بعدشم کلی قصه از خودم در میارم که مثلا باب اسفنجی رفته اداره ی برق و ......) لالایی هم که فقط میگه لالا لالا ...
2 مرداد 1393

کباب غورباقه

  یکی از بازی های مورد علاقه ی مهیار آشپزی کردنه                                  هر روز میاد یه کم نخود و لوبیا یا رشته ی آش یا برنج از من میگیره و میره باهاشون بازی میکنه یه وقتایی هم حیوونای اسباب بازی شو تو قابلمه میزاره و مثلا جوجه میپزه یا خوک میپزه جالب اینجاس که خودشم میاد میگه مثلا غذا پختم و من و امین باید با اشتها دستپختشو بخوریم   یه وقتایی بهش آرد میدم با یه الک کوچولو میگم برو آردا رو الک کن خیلی اینکارو دوست داره خدای...
2 مرداد 1393

موهای مهیار پر / جاده ی شمشک / خانه ی بازی

  کوتاهی مو   یه روز بین تاریخ 13 تا 20 تیرماه بود که مهیارو بردیم موهاشو کوتاه کردیم .موهاشو واقعا دوست داشتم اما طفلی خیلی تو هوای گرم اذییت میشد . شبها سرش کلی خیس عرق میشد و باید هر روز حموم میکردیمش .حالا خوشگلی موهاشو گذاشتم واسه زمستون  رشد موهاش خوبه مطمئنم تا اون موقع دوباره خوشگل میشه   اینم یه عکس از آرایشگاه     بر عکس دفعه ی قبل که آرایشگاهو گذاشته بود رو سرش اینبار خیلی آروم بود که البته به لطف وجود بابا بود اول دوست نداشت بشینه رو صندلی اما بغل بابا که بود صدا ازش در نیومد   آخرش هم مثل یه پسر باادب از آقای آرایشگر تشکر کرد مهیار بعد...
2 مرداد 1393

14 تیر ماه پنجمین سالگرد ازدواج من و امین

    از لحظه ای که با تو هم پیمان شدم روزها و ماه ها و سال ها گذشتند با تلخی ها و شیرینی ها خداوند را شکرگزارم که هر لحظه تو را در کنار خود احساس کردم شادیها را به کامم شیرین تر کردی ودر تلخی ها همرا ه و همقدم بودنت را به من ثابت کردی عزیز لحظه های بیقراری ام   سالگرد ازدواجمون مبارک        امسال خودم کیک پختم و با ایده ی خودم تزیینش کردم       یعنی از هر انگشتم یه هنر می باره به خدا کیک بستنی هم درست کردم      دیدین از هر انگشتم یه هن...
19 تير 1393

لواسون و یه عالمه آب بازی و خاک بازی

جمعه 13/04/1393 رفتیم واسه نهار رفتیم لواسون مهیار هم کلی بااااازی کرد     از اونجایی که هوا خیلی گرم بود موهای پسری رو بستم که کمتر اذیت بشه     خیلیییییی هم خوشگل شد      بعد از نهار هم  رفتیم دیزین         کنار رودخونه بساطمونو پهن کردیم که مهیار راحت تر بازی کنه           مهیار هم واسمون ماهیگیری کرد                یه آقا متین هم  او...
18 تير 1393

دوباره قرار وبلاگی

  11 خرداد یه قرار دیگه با دوستای وبلاگیمون داشتیم دوباره ساعت پنج پارک رازی .وقتی رسیدیم سورپرایز شدیم زهرا جون تولد 33 ماهگی ایلیا رو آورده بود پارک  خیلی زحمت کشیده بود یه کیک و شربت خوشمزه و....       ایلیا جون الهی همیشه سلامت و شاد باشی         منم واسه عصرونه سالاد الویه درست کرده بودم         مهیار پشت میز وایستادنو یه کم جدی گرفته بود همون جا واستاده بود و تکون نمیخورد         آرشان شیطون ترین عضو گروه ...
17 تير 1393

پارک آب و آتش

  یه روز سه تایی رفتیم پارک آب و آتش یه دست لباس اضافه هم برای مهیار برداشتم که حسابی آب بازی کنه اونجا یه خورده آب بازی کرد اما نه اونقدی که من انتظار داشتم                             یه کم که بازی کرد اومد به من و امین گفت بیاین بازی  یه آقایی هم اونجا واستاده بود مامور این بود که بزرگترها کودک درونش فعال نشه به مهیار گفت فقط خودت   و پسر دل نازک من قهر کرد و دیگه نرفت زیر آب یعنی قیافه اش دیدن داشت وقتی ...
17 تير 1393