8 دی ماه پنجمین سالگرد عقد من و بابا امین
پنج سال پیش یه همچین روزی من و بابا امین صبح زود رفتیم حرم امام رضا یه زیارت دو نفره و با هم قول و قرار هایی گذاشتیم. برف می یومد هواخیلی سرد بود اونقدر که شب گلهای ماشین عروس تا برسیم تالار یخ زده بودن سر سفره عقد وقتی برای بار اول عاقد گفت آیا وکیلم ؟ خاله معصومه کنارم واستاده بودو از اونجایی که حواسش به همه چی جمع بود یه کم خودشو خم کرد طوری که دیگران متوجه نشن و من صداشو بشنوم گفت : واستا بار سوم بشه الان نگی خاله جون .گفتم می دونم دفعه سوم من گفتم بله و مسیر جدیدی تو زندگیم شروع شد اون روزها فکر می کردم قشنگترین روزهای زندگی مو می گذرونم اما الان که پنج سال گذشته وقتی بر ...