مهیار نازممهیار نازم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

شازده کوچولو و راز گل سرخ

دندون دندون

مهیار جون آخه من اینهمه بهت آش دندونی میدم چرا اینقده با ناز دندونات میاد بیرون ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  دیگه کم کم داشتم شک میکردم  اما چند روز پیش ، یه دندون خوشگل در اومد و قیافه ات خواستنی تر شد نفسم    این که می گم نفسم . واقعا نفسمی             شب عید غدیر مامان سیمین و بابا علی اومدن خونمون و تو آخر شب تب کردی . نشانه های بیماری نداشتی ، واسه همین فهمیدم که دندون تو راهه .  این اولین بار بود که واسه دندون تب شدید می کردی .   چند روز بعدش جناب دندون یه نیش کوچولولو زد و الان هم دیگه در اومده    &n...
27 آبان 1392

آخرین روزهای تابستون و اولین روزهای پاییز 1392

  یه سلااااااااااااااااام جانانه بعد از یه غیبت طولانی درسته یه مدت نبودیم اما الان با دست پر برگشتیم   البته اگه گل پسری همینجوری آروم بخوابه و من بتونم عکسها و مطالبی که آماده کردم و اینجا ثبت کنم   اگه بری ادامه مطلب عکسامونو می بینی   پارک ملت     داره با بابایی گربه ها رو نگاه می کنه کشتی کج حیاط خونه بابایی   پسرم داره گل ها رو آب میده   من یواشکی آبو می بستم که خیلی هدر نره و مهیار در کمال آرامش هی می رفت آبو باز میکرد و میومد به بازیش ادامه میداد ...
12 آبان 1392

مهیار و مهدیه

امروز من و مهیار و مامانی رفتیم آش دندونی مهدیه جون که الان شش ماهش داره تموم میشه. یه آش خوشمزه خوردیم و خیلی هم بهمون خوش گذشت اینم عکسهای مهیار و دختر بندری :      لطفا تشریف ببرین ادامه مطلب : اون گل پسری کنار مهیار اسمش حسینه .  بسیار بسیار شیطون و البته شیرین زبونه     این هاله ای که رو صورت مهیار افتاده اثر انگشتشه رو لنز دوربین که بعد کلی عکاسی از نی نی ها متوجه شدم         ...
5 مهر 1392

قراروبلاگی

جمعه 22 شهریور یه قرار وبلاگی داشتیم چهارمین نمایشگاه مادر و کودک   و با 8 تا نی نی و مامان و بابا هاشون آشنا شدیم. روز خیلی خوبی بود ازمامان امیر علی جون و مامان فاطمه یسنا جون ممنونم که این قرار و هماهنگ کردن     مهیار و ایلیا جون از راست به چپ : رادین / امیر علیٰ / آرتینٰ / فاطمه یسنا / آرنیکا / مهیار و    نیمه ی آرشان که داره چمن ها رو می کنه آرشان همچنان در حال کشف طبیع...
1 مهر 1392

داداشیم رفت

  چند روزه که میخوام بیام وپست بزارم اما دستم به نوشتن نمی ره چهارشنبه 13/06/1392 چمدونای داداشمو بستیم   و پنج شنبه ساعت 5 صبح تو فرودگاه با داداش کوچیکه خدا حافظی کردیم     یک سال پیش وقتی گفت 1 سال دیگه میرم آمریکا من انگار داشتم جک می شنیدم اما خودمونیم عجب همتی داشتی داداشی الان اینجاست   شهر پیتسبورگ اینم دانشگاهشه( کارنگی ملون)       هنوز چند روزه رفته دلم یه عالمه تنگ شده  خوشحالم که اینهمه واسه زندگی انگیزه داره اما واسه دلم ناراحتم ای کاش یه عالمه خواهر و برادر داشتم حد اقل ای کاش یه دونه خواهر داشتم    &nbs...
24 شهريور 1392

من اومدم با عکس های خوشگلم

یکشنبه 27 مرداد ساعت 5 بعد از ظهرمهیار جونو به مناسبت یک ساله شدنش بردیم آتلیه  ژست های مهیار تو آتلیه برای دیدن همه عکس ها لطفا به ادامه مطلب مراجعه کنید تازه وارد آتلیه شده بودیم       مهیار خیلی باهامون همکاری کرد به خاطر همین زیاد طول نکشید و بیشتر زمانمونو برای انتخاب عکس ها گذاشتیم بعدشم کیکمونو بردیم خونه مامانی که دور هم باشیم آخه خاله جونم و پسر خاله هام هم اونجا مهمون بودن این کیک خوشگل سلیقه بابا امینه که روز قبل واسه گل پسری سفارش داد یه قسمتی از کیک هم که سمت چپ به هم خورده با وجود مراقبت های چهارچشمی ما  مهیار تو اتلیه چنگ انداخته ...
4 شهريور 1392

سفر چند روزه به مشهد

چهارشنبه 18 مرداد تصمیم گرفتیم بریم مشهد مامانم اینا قرار بود برن . من و امین هم ظهر تصمیم گرفتیم همراهشون بریم واسه همین مهیارو بردیم خونه مامان و خودمون بعد از یه خرید کوچولو، اومدیم خونه و تند تند وسایلمونو جمع کردیم . ساعت 10شب راه افتادیم مهیار تو راه خوابید منم همراهیش کردم . مادر و پسر چشم خوابو در آوردیم             حالا واسه دیدن چند تا عکس از این سفر برو ادامه مطلب  راستی ممنونم که به ما سر می زنی باغ انگور   اینم بهار کوچولو می تونین واسه مشاهده وبلاگش روی عکسش کلیک کنین روز آخر خونه خاله معصومه خیلی ...
28 مرداد 1392

مزاحم تلفني

  چهارشنبه ٠٤/١٩ امين زود اومد خونه و رفت تو اتاق يكم بخوابه من و جو جو هم تو پذيرايي نشسته بوديم و من وظيفه خطير آروم نگه داشتن مهيارو  به عهده داشتم  يه خورده باهاش آروم بازي كردم و بعد گوشي منو گرفت تا الو كنه . گوشي رو گرفته بود دم گوشش و همينجوري داشت از خودش صدا در مياورد كه يهويي ديدم صداي يه آقايي هم از اونطرف خط مياد سريع گوشي رو گرفتم ديدم از طريق تماس اضطراري گوشي من به ١١٠ زنگ زده يعني نميدونين با چه خجالتي من عذر خواهي كردم الانم كه دارم اين پستو مي ذارم با گوشي مامانم به يكي از همكاراش زنگ زده بود جوجوي من تا حالا چند بار اینکارو کرده البته فقط به باباش زنگ زده بود اما حالا داره روابط اج...
22 تير 1392