معمایی که مهیار حل کرد
چهارشنبه 02/11/1391 داشتم آشپزخونه رو تمیز می کردم و گاهی با صدای بلند با مهیار صحبت می کردم . گل پسری تصمیم گرفت بیاد پیش مامانش اما یه مانع بود . قسمت ورودی آشپزخونه که یکم بالاتر از سطح پذیراییست . مهیار گیر کرده بود اول کلی تلاش کرد اما نمی دونست که باید چی کار کنه . بعد از تلاش یه کم ساکت شد و دور و برش رو نگاه کرد باز هم راه حلی نبود . شروع کرد به نق و نوق منم داشتم نگاهش می کردم و بهش کمک نکردم . بعد از یه کم نق و نوق چرخید و رفت تو پذیرایی واسه خودش خزید به این طرف و اون طرف. بعد از ظهر داشتم آشپز خونه رو جارو برقی می کشیدم از اونجایی که مهیار خیلی سیم دوست داره همینطوری رد سیم جارو رو ...