سفر چند روزه به مشهد
چهارشنبه 18 مرداد تصمیم گرفتیم بریم مشهد
مامانم اینا قرار بود برن . من و امین هم ظهر تصمیم گرفتیم همراهشون بریم واسه همین مهیارو بردیم خونه مامان و خودمون بعد از یه خرید کوچولو، اومدیم خونه و تند تند وسایلمونو جمع کردیم .
ساعت 10شب راه افتادیم مهیار تو راه خوابید منم همراهیش کردم . مادر و پسر چشم خوابو در آوردیم
حالا واسه دیدن چند تا عکس از این سفر برو ادامه مطلب
راستی ممنونم که به ما سر می زنی
باغ انگور
اینم بهار کوچولو می تونین واسه مشاهده وبلاگش روی عکسش کلیک کنین
روز آخر خونه خاله معصومه خیلی خسته بودم رفتم یه ساعت بخوابم
وقتی چشامو باز کردم دیدم نازی رو سرم واستاده و بهم گفت : سوده مگه تو نگفتی بچه باید همه چی رو تجربه کنه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عین برق از جام پریدم که دیدم عمه نازی یه حال اساسی به مهیار داده
بریم باغچه رو آب بدیم
اینجا همه دارن نهار می خورن اونم قرمه سبزی خاله معصومه
من و امین نشستیم آب بازی مهیارو تماشا می کنیم
مهیار حاضر نبود بیاد خونه همش نگران بودم غذا تموم بشه
آخ جون اسماعیل جون اومد که ما بریم غذا بخوریم اون پسر خوشگله هم محمد طاها عشق منه
مهیار هم غذاشو تو حیاط خورد
دیگه مهیار بعد از چند ساعت نای تکون خوردن نداره
مهیار : عمه جون مرسی که برام یه فرصت خوب جور کردی . وقتی داشتی می رفتی من از خستگی خوابم برده بود واسه همین اینجا چند تا ماچ آبدار برات می زارم