مهیار نازممهیار نازم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

شازده کوچولو و راز گل سرخ

بدون عنوان

1391/8/28 3:58
نویسنده : مامان سوده
743 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم بابت تاخیرم تو ثبت خاطراتت  عذر می خوام

 برات شناسنامه و دفتر چه بیمه گرفتیم

٠٨/٠٥/١٣٩١ عضو جدید خانواده ما ،اسمش ثبت رسمی شد (سید مهیار ملائکه). هر جند که برای ما وقتی ٥ ماهه تو شکم مامانش بود اسم داشت . من و بابا امین دوست داشتیم برات اسم ایرانی انتخاب کنیم . واسه همین گشتیم و گشتیم و گشتیم تا سه تا اسم پسندیدیم (مهراد - کیان- مهیار)و از بین این سه تا اسمت شد مهیار. به معنای یار ماه و اسم یک سردار ایرانی در زمان هخامنشیان.

 

 

روز ختنه

در تاریخ ١٢/٠٥/١٣٩١ پسرم توسط دکتر حسین زاده در بیمارستان مادران ،ختنه شد صبح ساعت ٧ بود که مامانی و خاله معصومه بردنت بیمارستان . خوشبختانه یه کوچولو زردی که داشتی بر طرف شده بود و دکتر اجازه ختنه داد. مامانی با بابا امین تماس گرفت و بابا امین هم گفته بود که ترجیح میدم خودمون بیمارستان نباشیم .من از همه جا بی خبر ،تو خونه خواب بودم که ساعت ١١ خاله معصومه تو رو کنار من گذاشت و آروم خوند :مسلمانان مسلمان زاده ام من . وقتی پا شدم دیدم تو پاهاتو جمع کردی. تعجب کرده بودم و باورم نمیشد . خوشبختانه یه بار سنگین از رو دوش من و بابا امین برداشته شد ازشون ممنونم . تو اصلا اذیت نشدی . شب ٧ قطره استامینوفن خوردی و تا نزدیک صبح خوابیدی.

 

نافت افتاد

روزی که نافت افتاد تو ٧ روزه بودی ساعت ١٩:١٤ بود که مامانی داشت پوشکت رو تعویض می کرد متوجه شد گیره نافت جدا شده . من تا اون روز پوشکت رو تعویض نکرده بودم چون می ترسیدم به نافت آسیب بزنم.

مهمونی

در تاریخ ١٦/٠٥/١٣٩١ وقتی که تو ١١ روزه بودی ،تو تالار ستاره شب (خ ستار خان ) بابایی برات یه مهمونی گرفت که همونجا عموی مامانی زحمت کشید و اذان و اقامه تو گوشت خوند . تو بغل عمو جون ،خواب بودی اما لبخند می زدی

 

 ما با نی نی رفتیم خونه خودمون

ما با نی نی رفتیم خونه خودمون اما نی نی یه کاری کرد که دو روزه برگشتیم.

٢١/٠٥/١٣٩١ من و بابا امین دلمون واسه خونه تنگ شده بود .وسایلمونو جمع کردیم اول یه دوری تو خیابونا زدیم  یه سر رفتیم پیش فرزانه جون دوست من و بعدش رفتیم خونه.دو روز توخونه بودیم که مهیار جون حسابی رو تخت مامان و بابا شیرین کاری کرد فکر کنم آب و هوای خونه بهش نساخته بود خلاصه ٢ روز تمام داشتم روتختی میشستم و هنوز خشک نشده ملحفه و لباس می شستم .که تصمیم گرفتیم یه مهمونی چند روزه بریم خونه مامانی 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)