مهیار نازممهیار نازم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

شازده کوچولو و راز گل سرخ

پارک آب و آتش

  یه روز سه تایی رفتیم پارک آب و آتش یه دست لباس اضافه هم برای مهیار برداشتم که حسابی آب بازی کنه اونجا یه خورده آب بازی کرد اما نه اونقدی که من انتظار داشتم                             یه کم که بازی کرد اومد به من و امین گفت بیاین بازی  یه آقایی هم اونجا واستاده بود مامور این بود که بزرگترها کودک درونش فعال نشه به مهیار گفت فقط خودت   و پسر دل نازک من قهر کرد و دیگه نرفت زیر آب یعنی قیافه اش دیدن داشت وقتی ...
17 تير 1393

این همون مطلب رمز داره

    به ادامه مطلب مراجعه کنید       همیشه میگن زندگی پستی و بلندی داره راست میگن     گاهی من تو بلندی هام و غرق آرامش اونقدر آروم که فراموش میکنم طعم تلخی رو   و اما گاهی هم درگیر  سرازیری های زندگی  میشم   و اونموقع است که انگار دنیا روی سرم خراب شده   اما شیرینی ها فراموشم نمیشن   واقعا فراموشم نمیشن   بهم انگیزه میدن تا خودمو بالا بکشم و درگیر پستی ها نباشم   زمانی که صرف میشه مهم نیست . همراهانی که حذف میشن مهم نیستن  ...
15 تير 1393

عکس های مهیار جونم

  عکس      تا    ماهگی     مهیار جون و آقا اشکان که مهمون خونه ی مامانی بود         وقتی مهیار و امین تنها می مونن       در این حالت هم داشته با امین حرف میزده کلا خیییییلی حرف میزنه مخصوصا وقتایی که می خواد مقاومت کنه واسه خواب     بابای مهربونم وقتی داشتم مهیارو از شیر میگرفتم هر روز میبردش پارک     مهیار /کوآلا/باب اسفنجی     کوآلا مدت ...
15 تير 1393

اردیبهشت 93 پست سوم

  یه روز با مامانی و بابایی رفتیم کاشان   روز خوبی بود دست مامان و بابای مهربونم درد نکنه مهیار هم طبق معمول تا تونست بازی کرد و آتیش سوزوند     در طول مسیر هم همش جلو پیش مامان نشسته بود هرچی بهش میگفتم مهیار آقا پلیسه جلوی بابایی رو میگیره میگه پول بده   مهیار جریمه  جیییییغ میکشید که تو نه  مامانی (همیشه مامانو به من ترجیح میده) میخوام جلو بشینم یعنی مستقل تصمیم میگیره ها واسه خودش البته نه اینکه منم حریفش نشم   اما ترجیح دادم بعد از مدت ها یه چند ساعتی بشینم تو ماشین ...
11 تير 1393

15 اردیبهشت قرار وبلاگی

یه قرار خوب با دوستای خوب وبلاگی تو پارک راضی بله درسته که یه کله تو نی نی وبلاگ و وایبرم  اما کارهای مفید انجام میدم مثلا قرار میزاریم بچه ها رو ببریم بیرون خوش بگزرونن 15 اردیبهشت ساعت پنج رفتیم پارک راضی وقتی ما رسیدیم همه اونجا بودن غیر از آرتین جون و مامانش که بعد از ما اومدن آوا جون     سما جون   ایلیا جون   آرشان جون   آرتین جون         زهرا جون مامان ایلیا زحمت کشیدن و برامون کاکا درست کردن که خیلی خوشمزه بود ...
11 تير 1393

اردیبهشت 1393

دوباره سفر به مشهد   من و مهیار و مامانی و بابایی دوباره اردیبهشت رفتیم مشهد   تو این سفر خاله معصومه هم که یه هفته ای بود اومده بود تهران پیش ما   همراهیمون کرد   من وبابایی و خاله و مهیار با هم اومدیم   مامانم که یه کم تهران کار داشت یه خورده دیرتر از ما  اومد   اینبار بیشتر بهمون خوش گذشت به لطف خاله ها و شوهر خاله ها ی عزیزم   مهیار تو ماشین خیلی خوب بود   فقط آخراش که خسته شده بود همش میخواست فیلم مریم (دختر خاله ام ) رو ببینه   یعنی تو عمرم این همه مریمو ندیده بودم یه فیلم دو دقی...
21 خرداد 1393

فروردین 1393 پست چهارم

آخرای فروردین بود که عمه ی بابایی به رحمت خدا رفت   من و مهیار و بابایی و مامانی و دایی سعید هم شبانه کوله بارو بستیم و رفتیم مشهد خدا رحمتشون کنه و اولین باری بود که مهیار وارد یه مجلس عزا میشد الهی ............ وقتی رفتیم خونه ی عمه ، مهیار از صدای جیغ و گریه چشاش گرد شده بود .بعدش هم شروع کرد به بی تابی  منم سریع رفتم تسلیت گفتم  با دایی سعید رفتم خونه ی مامان بزرگم روستای صفدر آباد حالا بدو ادامه مطلب عکس های مهیار در روستا      مهیار حسابی بازی کرد و خوش گذشت بهش آب بازی خاک بازی ، مرغ و خروس دید ...
21 خرداد 1393

فروردین 1393 پست سوم

  کیک پزون یه روز هوس کیک پزی به سرم زد اما دست تنها که نمیشد کیک پزون راه انداخت واسه همین مهیار اومد کمکم     قالبو دادم مهیار برام چرب کرد بله ما اینجوری از استعدادهای بچه استفاده میکنیم   از اونجایی که یه بار مهیار از روی میز خونه ی مامانی ،سقوط آزاد داشته و  در اثر این سقوط کلی استرس به ما وارد شده  وسایل  کیک پزی رو براش رو زمین گذاشتم الهییییی یاد سقوطش افتادم مهیار رو نشونده بودم رو میز . حدود یک متر و نیم بلندی میزه   و خودم داشتم کنارش لاک میزدم . نمی دونم چی شد ...
16 خرداد 1393

فروردین 1393 پست دوم

باغ پرندگان یکی از اون روزایی که تو خونه حوصله مون سر رفته بود رفتیم باغ پرندگان . واقعا باغ قشنگی بود و به نظر من فصل بهار خیلی  مناسبه برای رفتن به اونجا فضا های قشنگتری داره مهیار خیلی خوشش اومده بود و حسابی بازی کرد و پرنده ها رو تماشا کرد و چند تا کلمه هم یاد گرفت مثل کپول یعنی کبوتر طابوس = طاووس جخد = جغد کبوتر چی می خوره ؟ آب نون حالا نون رو کجا دیده بود نمی دونم  آخه تو قفس حیوونا فقط آب بود و بعضی هاشون دونه . فکر کنم خود کبوتره بهش گفته بود ما نون هم میخوریم  جغد هم موش بد بختو می خوره   اینم امین یادش داده بود         مهیار یه تفن...
16 خرداد 1393