مهیار نازممهیار نازم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

شازده کوچولو و راز گل سرخ

(2) لیست سیسمونی

  وقتی تصمیم گرفتم سیسمونی مهیارمو بگیرم ,دنبال یه لیست از وسایل کاربردی برای نی نی بودم .از چند تا فروشگاه لیست گرفتم و با استفاده از تجربه چند تا مامان لوازم مورد نیازمو تهیه کردم .تقریبا همه وسایلی که تا این سن مهیار دارم استفاده شدن و می تونم بگم نیاز به خریدن چیزی غیر از وسایل روزمره (پوشک و...) نداشتم    تصمیم در مورد چگونگی  خرید وسایل بچه ، می تونه کاملا بستگی به شرایط زندگی مون داشته باشه. مثلا ممکنه شما جای کافی برای تخت نوزاد نداشته باشین و به خرید یه گهواره کوچولو بسنده کنین. من یه لیست  از وسایل مورد نیاز گذاشتم امیدوارم بتو...
1 مهر 1392

(1) اولین تجربیات پسرم

  از بدو تولد تا 1 ماهگی  اولین سوغاتی که بعد از به دنیا اومدن گرفتی روز یک شنبه 08/05/1391 این جا دستمالی بود که  بابایی برات از سفردبی آورد .  این پاپوش هم دومیش بودکه  عمه نازی از مسافرت آستارا برات آورد       اولین شیرین کاری تو در طول 10روز اول بود. مامانی و خاله معصومه برای اینکه ختنه و نافتو چک کنن بردنت بیمارستان خانم پرستار پوشکتو باز کرد و تو جیش کردی تو آستین لباس کارش و کلی مامانی و خاله خجالتزده شدن البته پرستار بیچاره با خنده تمومش کرد اولین باری که جیش کردی و خودم شستمت ١٨/٠٥/١٣٩١ بود. شب همه خونه دایی سع...
1 مهر 1392

واکسن دو ماهگی

   شازده کوچولومونو بردیم درمانگاه شهرداری ابتدای بلوار اشرفی اصفهانی تا واکسن بزنیم . پسر گلم شب قبل ساعت ٣٠/١شب خوابید ی و تا ٧ صبح بیدار نشد ی و من هم چون عادت داشتم که هر شب چند بار با صدات بیدار بشم ، صبح وقتی بید ار شدم و دیدم هوا روشنه تعجب کردم  باورم نمیشد که گل پسر شکمو واسه شیر خوردن بیدار نشده.     تو درمانگاه اول برات تشکیل پرونده دادن بعد قد و وزن و دور سرت رو گرفتن . قدت نرما ل بود و وزن و دور سرت بالاتر از نرمال خدا رو شکر که پسرم رشدش خوبه . بعد رفتیم تو یه اتاق رو تخت گذاشتمت پرستار بهت قطره خوراکی فلج اطفال داد فکر کنم خوشت اومده بود چون وقتی پرستار رفت کنار با چ...
1 مهر 1392

قراروبلاگی

جمعه 22 شهریور یه قرار وبلاگی داشتیم چهارمین نمایشگاه مادر و کودک   و با 8 تا نی نی و مامان و بابا هاشون آشنا شدیم. روز خیلی خوبی بود ازمامان امیر علی جون و مامان فاطمه یسنا جون ممنونم که این قرار و هماهنگ کردن     مهیار و ایلیا جون از راست به چپ : رادین / امیر علیٰ / آرتینٰ / فاطمه یسنا / آرنیکا / مهیار و    نیمه ی آرشان که داره چمن ها رو می کنه آرشان همچنان در حال کشف طبیع...
1 مهر 1392

اولین باری که پسرم خودش تو پارک قدم زد

پارک پرواز اولین پارکی بود که جوجوی من توش قدم زد تازه واسه اولین بار هم اینجا از پله بالا رفت البته چهار دست و پا      در ضمن این پست مربوط به 11 تا ١٢ ماهگی مهیاره اما مامان سوده دلش خواست الان بذاره ...
1 مهر 1392

داداشیم رفت

  چند روزه که میخوام بیام وپست بزارم اما دستم به نوشتن نمی ره چهارشنبه 13/06/1392 چمدونای داداشمو بستیم   و پنج شنبه ساعت 5 صبح تو فرودگاه با داداش کوچیکه خدا حافظی کردیم     یک سال پیش وقتی گفت 1 سال دیگه میرم آمریکا من انگار داشتم جک می شنیدم اما خودمونیم عجب همتی داشتی داداشی الان اینجاست   شهر پیتسبورگ اینم دانشگاهشه( کارنگی ملون)       هنوز چند روزه رفته دلم یه عالمه تنگ شده  خوشحالم که اینهمه واسه زندگی انگیزه داره اما واسه دلم ناراحتم ای کاش یه عالمه خواهر و برادر داشتم حد اقل ای کاش یه دونه خواهر داشتم    &nbs...
24 شهريور 1392

مهیار در ورژن جدید

  همیشه که نباید منو تو یه چهره ببینید بلاخره آدمیزاده و هزار رنگ با رفتار های کلیشه ای  هم مخالفم یعنی چی که مرد نباید گریه کنه ؟ من که هر وقت دلم بخواد گریه میکنم   مگه فقط مامانم دل داره ؟ بدوووووووون شرح !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!  اونقدرا هم سخت نیست ها نکته قابل توجه :   دو تا عکس آخر مربوط به 13 ماه و 18 روزگیمه   ...
24 شهريور 1392

اولین باری که با قاشق غذا خوردم

 مهیار تو سیزده ماهگی واسه اولین بار خودش با قاشق غذا خورد       تازه با لیوان هم بلده خودش آب بخوره .  البته یه قطره میخوره و بقیه اش نثار فرش میشه .بعدش هم یه لبخند زیبا بهم تحویل میده     که یه وقت خدایی نکرده بد به دلم راه ندم  فقط خواهشا اگه وسواس داری نرو ادامه مطلب وگرنه بد جوری اوضاع روحیت به هم می ریزه           غذاش تموم شده . خیلی شیک و مجلسی نشسته تو حموم تا یکی بره بشورش پسرم مثل دسته گل تمیز شد چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوب بچه همینه دیگه پسرم ممنونم که تو زندگیم وجود د...
24 شهريور 1392

کلمه هایی که مهیار از نه ماهگی تا الان میگه

  گل پسرم چند ماهه که با ما حرف می زنه و ما هم حسابی کیف می کنیم جدا به نظر من خیلی لذت بخشه که یه آدم کوچولو جلو چشمت رشد کنه و تو مرحله به مرحله و لحظه به لحظه کنارش باشی تلاش برای غان و غون کردن جای خودشو میده به ادای آواها بعد کلمه های نا مفهوم جایگزین می شن و کم کم زبان کامل تر میشه و لغات به وجود میان  mama - ma - maman = مامان                                                  &nb...
19 شهريور 1392