مهیار نازممهیار نازم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

شازده کوچولو و راز گل سرخ

مهمون کوچولوی مهیار

٢٩ آبان حبه نبات با مامانش اومد خونمون محمد سجاد کوچولو تازه به جمع نی نی وبلاگی ها پیوسته می تونین واسه دیدن وبلاگش رو این عکس کلیک کنین         مهیار در حال نمایان کردن توانایی هاشه محمد سجاد هم تلاش میکرد که اینکارو انجام بده مقاومت محمد سجاد در برابر خواب جوجوی من بعد از نهار خوابید محمد سجاد همچنان بیدار اینم دسر عصرونه جوجه ها و ماماناشون  قربون اون ژست گرفتنت   مهیار در آخرین لحظه ها داره از دوستش پذیرایی میکنه ...
5 دی 1392

خانه اسباب بازی

یه روز تعطیل که تاریخش هم خاطرم نیست تو خونه حوصله مون سر رفته بود داشتیم با امین برنامه ریزی می کردیم که چی کارکنیم امین با صدای آروم به من گفت موافقی بریم بیرون که یهویی مهیار عین برق از جا پرید و رفت تو اتاقش چند لحظه بعد ، کلاه به سر و یه لنگ جوراب به دستش ، دم در وایستاده بود و تند تند میگفت ددر  ددر ما هم واسه اولین بار بردیمش خانه اسباب بازی           اینم جلسه دوم خانه اسباب بازی  مهیار اول استخر توپو انتخاب میکنه وقتی رفتم چند تا مامان تو استخر بودن و من از فرصت استفاده کردم و رفتم داخل خداوکیلی بچه ها حق دارن اینقدر این بازی رو دوست داشته باشن به ...
5 دی 1392

اینم یه مدل سرگرمی مهیار

چند وقتی بود که مهیار خیلی علاقه پیدا کرده بود به این کارتون اسباب بازی دوست داشت تما م اسباب بازی هاشو بریزه بیرون و در آخر مثلا با یه ماشین کوچولو ش بازی کنه منم کارم شده بود هر روز جمع کردن این کارتون اسباب بازی ناگفته نمونه که این اسباب بازی رو دایی سعید و فاطمه جون وقتی جنسیت مهیار تعیین شد بهش هدیه کردن یه شب مهیار این کارتون رو خالی کرد و اومد داد دست من و شروع کرد به نق و نق کردن . منم نمی فهمیدم چی میخواد خلاصه بعد از کلی گریه متوجه شدم میگه منو بذار تو کارتون از خنده مرده بودم واقعا نمیدونم چرا همچین تصمیمی گرفته بود هر جوری براش توضیح دادم جا نمیشی قبول نکرد و در آخر هم من و امین تسلیم شدیم خیلی تلاش می ...
5 دی 1392

دندون دندون

مهیار جون آخه من اینهمه بهت آش دندونی میدم چرا اینقده با ناز دندونات میاد بیرون ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  دیگه کم کم داشتم شک میکردم  اما چند روز پیش ، یه دندون خوشگل در اومد و قیافه ات خواستنی تر شد نفسم    این که می گم نفسم . واقعا نفسمی             شب عید غدیر مامان سیمین و بابا علی اومدن خونمون و تو آخر شب تب کردی . نشانه های بیماری نداشتی ، واسه همین فهمیدم که دندون تو راهه .  این اولین بار بود که واسه دندون تب شدید می کردی .   چند روز بعدش جناب دندون یه نیش کوچولولو زد و الان هم دیگه در اومده    &n...
27 آبان 1392

روزهای ما و مهیار اینجوری سر میشه

  از هشت ماهگی مهیار نتونستم کارهایی که انجام میده رو بنویسم حالا هرچی که یادم اومد نوشتم 1-  با تلفن و آیفون حرف میزنه لطف کرده و تشریف ببرین ادامه مطلب تا یه عالمه عکس ببینین   2-پازل ساده رو می چینه 3-حلقه هوش رو میچینه اما نا مرتب 4-دوتا مکعب رو میتونه رو هم بزاره 5-لگو بازی هم دوست داره . چند روزه که همش دست منو میگیره می بره تو اتاقش تا لگو بازی کنیم 6- عاشق آب بازیه 7- وقتی تو بازی میگم مهیار یک دو سه با دستش عدد یک رو نششون میده 8- خییییییییییییییییلی کمک من میکنه واسم طی میکشه گوشی هامون به شارژمیزنه جارو میکنه دستمال کشی میکنه (یه وقت هایی که من ...
24 آبان 1392

اولین های پسر ی بعد از یک سالگی

 من و امین امشب اومدیم یه سری به پست های پارسال زدیم .دوست داشتیم ببینیم مهیار از آبان پارسال تا الان چه تغییری کرده . وااااااااای انگار اون مهیار پارسالی رو بردن یه مهیار دیگه به جاش آوردن خیلی برام جالب بود بعضی کارهاشو فراموش کرده بودیم من همه پست های این وبلاگ رو دوست دارم .آخه نوشته های خودمه.  اما از همه بیشتر پستهای مربوط به اولین ها به دلم میشینه. امشب هم دوباره همه شو خوندم .  این پست هم یکی از هموناست: حالا برات یه ماشین میزارم تا با پای پیاده نری ادامه مطلب جوجوی من تو یک سالگی واسه اولین بار از چسب زخم استفاده کرد البته به مدت کوتاهی چسب رو دستش موند. چون دوست د...
24 آبان 1392

آخرین روزهای تابستون و اولین روزهای پاییز 1392

  یه سلااااااااااااااااام جانانه بعد از یه غیبت طولانی درسته یه مدت نبودیم اما الان با دست پر برگشتیم   البته اگه گل پسری همینجوری آروم بخوابه و من بتونم عکسها و مطالبی که آماده کردم و اینجا ثبت کنم   اگه بری ادامه مطلب عکسامونو می بینی   پارک ملت     داره با بابایی گربه ها رو نگاه می کنه کشتی کج حیاط خونه بابایی   پسرم داره گل ها رو آب میده   من یواشکی آبو می بستم که خیلی هدر نره و مهیار در کمال آرامش هی می رفت آبو باز میکرد و میومد به بازیش ادامه میداد ...
12 آبان 1392

مهیار و مهدیه

امروز من و مهیار و مامانی رفتیم آش دندونی مهدیه جون که الان شش ماهش داره تموم میشه. یه آش خوشمزه خوردیم و خیلی هم بهمون خوش گذشت اینم عکسهای مهیار و دختر بندری :      لطفا تشریف ببرین ادامه مطلب : اون گل پسری کنار مهیار اسمش حسینه .  بسیار بسیار شیطون و البته شیرین زبونه     این هاله ای که رو صورت مهیار افتاده اثر انگشتشه رو لنز دوربین که بعد کلی عکاسی از نی نی ها متوجه شدم         ...
5 مهر 1392