خانه اسباب بازی
یه روز تعطیل که تاریخش هم خاطرم نیست تو خونه حوصله مون سر رفته بود داشتیم با امین برنامه ریزی می کردیم که چی کارکنیم امین با صدای آروم به من گفت موافقی بریم بیرون که یهویی مهیار عین برق از جا پرید و رفت تو اتاقش چند لحظه بعد ، کلاه به سر و یه لنگ جوراب به دستش ، دم در وایستاده بود و تند تند میگفت ددر ددر
ما هم واسه اولین بار بردیمش خانه اسباب بازی
اینم جلسه دوم خانه اسباب بازی
مهیار اول استخر توپو انتخاب میکنه وقتی رفتم چند تا مامان تو استخر بودن و من از فرصت استفاده کردم و رفتم داخل خداوکیلی بچه ها حق دارن اینقدر این بازی رو دوست داشته باشن به من که خیلی خوش گذشت
بعدشم یکی یکی با بچه هامون عکس انداختیم
اون پسر کوچولو اسمش محمد طاهاست یه ماه از مهیار کوچیکتره و این پسری که لباس راه راه تنشه اسمش یادم نیست خیلی تو استخر شیطونی میکرد من میترسیدم یهو بپره رو سر و کله ی بچه ها واسه همین بهش گفتم تو که بزرگتر از مهیاری می تونی مراقبش باشی ؟ طفلک تا نیم ساعتی مهیار هر جا میرفت دنبالش بود که مثلا مواظبش باشه .
اصلا فکر نمیکردم اینقدر مسئولیت پذیر باشه
مهیار تا الان 4 جلسه رفته خانه اسباب بازی به نظر خودم جلسه چهارم مستقل تر شده بود بیشتر زمان بازی من کنار بودم و خودش بازی میکرد