مهیار نازممهیار نازم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

شازده کوچولو و راز گل سرخ

روزهای ما و مهیار اینجوری سر میشه

1392/8/24 5:30
نویسنده : مامان سوده
1,057 بازدید
اشتراک گذاری

 

از هشت ماهگی مهیار نتونستم کارهایی که انجام میده رو بنویسم حالا هرچی که یادم اومد نوشتم

1- با تلفن و آیفون حرف میزنه

لطف کرده و تشریف ببرین ادامه مطلب تا یه عالمه عکس ببینین چشمک

 

2-پازل ساده رو می چینه

3-حلقه هوش رو میچینه اما نا مرتب

4-دوتا مکعب رو میتونه رو هم بزاره

5-لگو بازی هم دوست داره . چند روزه که همش دست منو میگیره می بره تو اتاقش تا لگو بازی کنیم

6- عاشق آب بازیه

7- وقتی تو بازی میگم مهیار یک دو سه با دستش عدد یک رو نششون میده

8- خییییییییییییییییلی کمک من میکنه

واسم طی میکشه

گوشی هامون به شارژمیزنه

جارو میکنه

دستمال کشی میکنه (یه وقت هایی که من دستکش آشپزخونه دستم میکنم میاد دستکشو از من میگیره و با اشاره میفهمونه که دستم کن بعد تقلید کارهای منو میکنه مثلا یه دستمال دستش میگیره و میزها رو تمیز میکنه یا سرامیک ها رو دستمال کشی میکنه)

لباس های کثیف و تمیز و  میبره تو ماشین لباسشویی میریزه (منم هر وقت میخوام ماشین لباسشویی روشن کنم صداش میزنم و یکم از لباسهارو میزارم جلوش یکی یکی میبره توماشین بعد با کمک من درشو میبنده و پودر میریزیم و دکمه روشنو میزنه و سریع میپره تو بغل من آخه از صدای شروع کار ماشین میترسه

 

9-از دیوار های راست بالا میره و کلا به بالا نشستن علاقه داره هر وقت وارد اتاقش می شیم میگه باآآآآآ یعنی بالا و بعد سر از اینجاها در میاره

 

 

 

داره یک ،دو،سه میشماره

وقتی میگیم باید بیای پایین این شکلی میشه

 

10-از پله چهار دست و پا می ره بالا البته اگه بتونه دستشو به جایی مثل نرده بند کنه با دو تا پا میره بالا

11-داااااااااااااااااااااااااالی

12- بهش میگم مهیار الکی گریه کن : دستاشو میزاره جلو چشماش و صدای گریه در میاره

گاهی هم میاد منو میزنه بعد دستامو می بره جلو چشمام تا گریه کنم

13- وقتی با دایی علی تماس تصویری داریم تند تند صفحه لب تابو میبوسه البته بار اول بهش گفتیم مهیار دایی ببوس و اونم حالا یاد گرفته

وقتهایی که با کسی تلفنی صحبت میکنه هم این کارو میکنه

14-  به جابه جا کردن وسایل سنگین یا وسایل بزرگتر از خودش علاقه داره

 

 

15- اینجوری میگه نیییییییییییست

16- وااااااااااااااای باطری علاقه شدیدی داره که باطری وسایلو جا به جا کنه مثلا دو تا اسباب بازی میاره با اشاره می فهمونه که باطری اینو در بیار تا من رو اون یکی بزارم و این کارو بارها و بارها انجام میده

چند روز پیش چند تا باطری گرفته بود دستش و میخواست بزاره تو یه ظرف شکلات خوری فکر میکرد اونم با باطری کار میکنه

کنترل ها رو هم درشو باز میکنه بعد محکم پرت میکنه زمین تا باطری هاش بیافته بیرون

17- هر وقت یه آهنگ بشنوه نانای میکنه و خودش هم می خونه نانای نانای

18-خودش میشینه رو این اژدها و عین اسب تکون تکون میخوره و گاهی هم باهاش دنده عقب میره اما هنوز نمی تونه به جلو حرکت کنه

19- وقتی یه خراب کاری میکنه تند تند میزنه رو دستش و میگه نچ نچ

20- میره از قفسه کتاب هاش یه کتاب میاره و میشینه رو پامون تا براش بخونیم و انگشت دستمونو میبره رو تک تک تصاویر کتاب تا براش توضیح بدیم

بعدش هم کتابشو تیکه تیکه میکنه

21-علاقه زیادی به اسکناس داره

22- خیلی دوست داره با کلید خودش درو باز کنه اما هنوز نمی تونه بعضی وقتها کلید به دست میاد بغلمون و به در اشاره میکنه

 23- دستورات ساده رو میفهمه مثلا میگم مهیار شونه رو بزار تو اتاق ما سریع میبره و میاندازه تو اتاق

24- اعضای بدنشو اینجوری میشناسه:

اگه بگم دستات کو نمیگه اما بگم مهیار دستتو بده ببوسم سریع دستشو میاره جلو

در مورد پاهاش هم همینطوره

گوشاش و چشماش رو هم نشون میده البته فقط گااااااااااااهی

25- خیلی از کارهای ما تقلید میکنه چند تا نمونه اش که یادمه ایناست:

بابای امین یه بار جلوی مهیار ریش هاشو زد یه روز دیدم ریش تراش امینو روشن کرده و داره به صورتش میکشه

یه شب همراه بابای من رفت هیئت وقتی برگشتن خونه طبلشو آورده بود و همونجوری که تو هیئتها طبلو میگیرن ،گرفته بود دستشو میزد

اگه گوش پاک کن دستش برسه سریع میکنه تو گوشش

26-به حمام رفتن خیلی علاقه داره یعنی کافیه اسمش بیاری دیگه حتما باید ببریش وگرنه...

ددر هم جزو کلماتیه که نمیشه تو خونه به زبون آورد وگرنه باید انجام بشه

یه بار مجبور شدم هشت صبح ببرمش بیرون

 

ممنونم که تو این پست طولانی همراهیمون کردین

تقدیم به شما

 

Thank You Scraps, Graphics and Comments for orkut, myspace

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مانلی مادر باران
25 آبان 92 9:25
سلام همه كاراشو خوندم و لذت بردم از پيشرفتهاش انشالا كه هميشه تو زندگيش پيشرفت داشته باشه ميبوسمش ؛ راستی اسم وبلاگم قشنگترشده
مامان سوده
پاسخ
ممنونم مانلی جون
نوشين مامان آريا
25 آبان 92 12:50
آفرين به پسر باهوش و ناز كه به مامان هم كمك مي كنه.
مامان محمد امين
1 آذر 92 1:52
سلام سلام سلام خيلي هم عالــــــــــــي بود...گل پسري بلا شدن ديگه بــــــــــــــوس لازم شدن عاغا
طاهره
8 آذر 92 16:01
سلام عزیزم.خوبی؟ای جــــــــــــــــــــــــــــــونم.تازه اول راهی مامانی.هر چی بیشتر میگذره شیطون تر وخواستنی تر میشن. یه عالـــــــــــــــــــــــــــــــمه بوس واسه مهیار جون و مامانیش
مامان فائزه
9 آذر 92 13:40
قربون اون زبونت بشم شیرینم سوده جان چشم در اولین فرصت بعد از اثاثکشی حتما نویسنده میشی
فاطمه
20 آذر 92 4:40
چند شب پيش من و دايى سعيد كنار هم نشسته بوديم اومدى بين ما نشستى تلاش ميكردى پاهاتو مثل دايى بزارى يعنى يكيشو جمع كنى.كلى مارو خندوندى