مهیار نازممهیار نازم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

شازده کوچولو و راز گل سرخ

دوباره من و مهیار

سلااااااااااام سلام صد تا سلااااااام من و پسری دوباره برگشتیم پشت در مونده بودیم تو این مدت رمز اینجا رو فراموش کرده بودم و حتی خاطرم نبود رو کدوم آدرس ایمیل میاد رمز جدیدم این تصویر مربوط به پسمل من که الان میره پیش دبستانی هست روز چهارم مهد رفتنش گفت این عکسو بگیر تا معلوم شه من چقد مهدو دوس دارم ...
20 خرداد 1396

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام

من اومدم دوباره نه اینکه خیییلی وقته پست نزاشتم اومدم ببینم یادم نرفته باشه مدل تایپ کردن تو نی نی وبلاگ وااااای که دلم پر میزنه واسه اینجا مهیار سه ساله شد مامان سوده واسش ثبت نکرد این روزا حسابی درگیر کار شدم هر روز با مهیار میام سر کار هوام که حساااابی گرم. ولی خدا رو شکرمهیار خیلی باهام همکاری میکنه یه وقتایی که میبینم کارم زیاد نیست ، میمونیم خونه و از خونه انجام میدم کارامو تو دفتر هم واسه اش پرستار گرفتم تا کنار خودم ازش مراقبت کنه منم به کارام برسم خدا رو شکر پرستارشو دوس داره یه وقتایی واسه بازی به منم ترجیح میدش کلی بزرگ شده پسرم حرفاشم بزرگ شده به زودی بر میگردم  فعلا باااااای   ...
15 شهريور 1394

سفر به شیراز و بوشهر

جمعه 25 مهر ماه سه تایی کوله بارمونو بستیم و رفتیم سفر         یه عالمه بهمون خوش گذشت و استراحت کردیم           مهیار هم حسابی اون چند روز بازی و شیطونی کرد .         جمعه ظهر راه افتادیم و شب قرار بود اصفهان بخوابیم طبق معمول امین از قبل برای هر روز سفرمون برنامه ریزی داشت و تو شهرهایی که قرار بود بمونیم جا رزو کرده بود. واسه همین خیلی راحت بودیم     اصفهان هم فقط همون شب موندیم       بعد از شام رفتیم م...
22 آذر 1393

سوده غرغرو

  سلام سلام من یه مامان خسته ام الانم اومدم یه کم غر بزنم برم با یه پسر شیطون میرم سر کار تو محل کار هم در خدمت پسری هستم بعد میرسم خونه در حد تماشای دوتا کلیپ باب اسفنجی کنار گل پسری استراحت میکنم دوباره تغییر وظیفه میدم از یه خانوم کارمند به یه خانم خونه دار البته ناگفته نمونه که امین وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااقعا کمکم میکنه دیگه توضیح نمیدم چقدر کمکمه امین جون . اون واقعا که نوشتم خودش واضحه دیگه خیلی خسته میشما اما خوشحالم که کارمو دوباره شروع کردم . احساس خوبی دارم کلا یه دلیل بزرگ خستگی زیادم اینه که این روزا مهیار خیلی به من و...
6 آذر 1393

قرار وبلاگی دونفره + قلدری های پسر کوچولوی من

  شنبه 12 مهر با سعیده جون قرار گذاشتیم بچه ها رو ببریم خونه ی بازی مجتمع بوستان       مهیار دیگه حسابی یاد گرفته تو بازی با بچه ها از حقش دفاع کنه البته یه کم زیادی فک کنم آموزش دیده بچه ام از اونور بوم افتاده آخه الان دیگه با قلدری در برابر بچه ها به خواسته هاش میرسه       از لحظه ای که وارد سالن بازی شدیم عین فرفره بود تو یه چشم به هم زدن غیبش میزد دفعه های قبل باید دنبالش راه میرفتم تا بچه های بزرگتر اذیتش نکنن .ایندفعه همش حواسم بود بچه های مردم از مهیار کتک نخورن   فقط می دویید و تو هر قسمتی یه لحظه می موند دوباره قسمت ب...
16 آبان 1393

جشن تولد آرتین جون

  سه شنبه اول مهر تولد آرتین جون دعوت شدیم       سعیده جون کلی زحمت کشیده بود وحساااابی بهمون خوش گذشت  بچه ها یه عالمه بازی کردن  مامانا هم کلی زدیم و رقصیدیم           وقتی من و مهیار جون رسیدیم ،آوا جون و ایلیا جون و سما جون و مشکات جون با ماماناشون. ودوست جدیدمون محمد رهام با مامان سمانه رسیده بودن .آرشان شیطونو مامان شقایق هم بعد از ما اومدن     پسرم داره پف فیلشو با نی میخوره           &n...
16 آبان 1393

مهیار و ترس های کوچولو+شروع کار مامان سوده در کنار مهیار

  پسری من چند وقته ترسو شده  سه مورد که خیلی ناراحتش کرده بود  ایناست مورد اول: ششم شهریور نامزدی پسر خاله ام بود که من و مهیار رفتیم مشهد خونه ی خاله یه حاج خانومی بود  ریزه میزه و مسن .بنده خدا آرووووووم و بی سر و صدا  حرف میزد با صدای ناااازک مهیار در بدو ورود چشش به او ن افتاد و ترسید و همون موقع تا صدای حاج خانوم در میومد جیغ میزد  دو سه روزی که اونجا بودیم تا حاج خانوم میومد نزدیک مهیار ، بچه ام از هولش تند تند باهاش بای بای میکرد  که بره یا میگفت خدض بروبرو  (خداحافظ) مورد بعدی : مدتی بود که مهیار وقتی میرفت تو اتاقش به من میگفت سوده ا...
18 مهر 1393