سفر به شیراز و بوشهر
جمعه 25 مهر ماه سه تایی کوله بارمونو بستیم و رفتیم سفر
یه عالمه بهمون خوش گذشت و استراحت کردیم
مهیار هم حسابی اون چند روز بازی و شیطونی کرد.
جمعه ظهر راه افتادیم و شب قرار بود اصفهان بخوابیم
طبق معمول امین از قبل برای هر روز سفرمون برنامه ریزی داشت و تو شهرهایی که قرار بود بمونیم جا رزو کرده بود. واسه همین خیلی راحت بودیم
اصفهان هم فقط همون شب موندیم
بعد از شام رفتیم میدون نقش جهان که نزدیک هتلمون بود . چون هوا خیلی سرد بود زود برگشتیم
مهیار هم به محض اینکه به امین گفتم یه چایی بخوریم گوشی و برداشت و مثلا شروع کرد به سفارش چایی دادن برای من
البته چایی برای من و یه عالمه خوراکی های مورد نظر خودش
صبح هم راه افتادیم به سمت شیراز
امین تو نقشه دیده بود که تو مسیرمون یه شهر به اسم مهیار هست . واسه همین به مهیار گفت میریم شهر تو
بچه ام همه اش کنجکاو بود ببینه شهرش چیه ؟
بلاخره رسیدیم به شهر مهیار
و قبل از رسیدن به شهر شیراز رفتیم پاسارگاد
تو شیراز یه عالمه توریست بود . که کلی از مهیار عکس گرفتن و وقتی میدیدنش ابراز احساسات میکردن .
تو پاسارگاد مهیار بغلم بود کنار امین ایستاده بودم که یه خانم ایتالیایی کلی با مهیار حرف زد
مهیار هم هی میگفت hello hello
خانمه از ذوقش دستشو انداخت دور گردنم و واستاد کنارم و همسرش هم چند تا عکس ازمون گرفت
اینقد ذوق می کردن بچه میدیدن که انگار تو کشورشون بچه نیست اصلا
این پروسه هم تو تمام جاهای دیدنی شیراز که رفتیم ادامه داشت
اینم هنر عکاسی امین
غروب رسیدیم شیراز و حسابی خسته بودیم
و از فردا صبح جاهایی که دوست داشتیم ببینیم مشخص کردیم و رفتیم
مقبره حافظ و سعدی ، شاهچراغ، باغ نارنجستان ، باغ ارم ، تخت جمشید ، بازار وکیل و ارگ کریم خان
از بین همه ی اینا مهیار عاشق نارنجستان شده بود و هی میگفت بریم باغ نارنجک
مهیار چند وقته علاقه داره مثل پیشی ها غذا بخوره
یه ذره این مدلی غذا میخوره بعد میو میو میکنه و میگه من یه پیشی کوچولو هستم
بعضی وقتام در همین حالت صدای گاو در میاره
من بچه بودم وقتی رو یه کاری تمرکز میکردم زبونمو در میاوردم . ناخود آگاه
این حرکت مهیار منو یاد خودم میندازه
اینم باغ نارنجک
مهیار هم برای اولین بار با پول تو جیبیش واسه من خرید کرد
با امین رفته بود تو یه مغازه آجیل فروشی 50 تومن تو جیبش داشت دو تا شکلات خرید . یکی واسه من یکی واسه خودش
و به این ترتیب من یکی از بهترین هدیه های عمرمو گرفتم
و یه قرار با دوست وبلاگیمون سارا جون و محمد رضا جون تو باغ ارم داشتیم
همیشه عکس محمد رضا کوچولو رو می دیدم و به نظرم نااااز میومد حالا که از نزدیک دیدمش وااااقعا به دلم نشست
مامان و بابای سارا جون هم زحمت کشیدن و ما رو همراهی کردن . بی نهایت خونگرم و مهمون نواز
امین هم کلی از همصحبتی با پدر سارا جون لذت برده بود
تو این عکس مهیار و محمد رضا داشتن قطار بازی میکردن.
امین هم دنبالشون میدوید که یه وقت نیوفتن
من و سارا جون هم در حال تماشا و عکاسی
بلاخره هم افتادن
روز خوبی رو با دوستامون داشتیم و دوست داشتم بتونم بیشتر با سارا جون باشم اما فرصتمون کم بود متاسفانه
پسری من در حال بدو بدو کردن به سمت بابا
و صبح از شیراز راه افتادیم به سمت بوشهر مهیارو که از خواب بیدار کردم یه عالمه غر زد طفلی خوابش میومد .
پسرم خیلی می خوابید اون چند روز.
اینقد که فعالیتش زیاد بود.
نهار موندیم کازرون و چنان طوفانی شده بود که من احساس می کردم الان ماشینو باد میبره
بلاخره رسیدیم بوشهر
من و امین نهار دیر خورده بودیم و سیر بودیم واسه همین برای مهیارشام سفارش دادیم آوردن تو اتاق
مهیار نصفشو خورد وسیر شد بعد تا فهمید میخوام غذا رو بزارم پشت در کلی مضطرب شد
هی میگفت بزار همینجا صبح می خورم . غذای منو نده آقا ببره
منم به حرفش گوش نکردم . بردم غذا رو گذاشتم پشت در
واااای اینقد گفت گشنمه برو غذا رو بیار من الان پلو میخوام
که دوباره رفتم از دم در غذا رو آوردم
بعد تند تند غذا رو میخورد میگفت الان همه شو میخورم بعد گریه میکنم ،میگم اووووووووه اووووووووووه دلم درد دلم درد
هر یه قاشق هم که میخورد میگفت غذا رو نخورم ؟ آقا میاد میبره؟ میگفتم باید بزاریم پشت در
باز میخورد به زوووووور
یکی از جایزه هایی که واسه زود آماده شدن مهیار در نظر میگرفتیم رانندگی بود
ساحل بوشهر
پوششی از ضد آفتاب واسه پسرم که آفتاب سوخته نشه
الان یه وقتایی میبرمش بیرون آفتاب بهش میخوره میگه سوده چرا ضد آفتاب نزدی به من؟
از بوشهر رفتیم بندر گناوه و چند ساعتی اونجا بودیم
بعد راه افتادیم به سمت یاسوج
و صبح جمعه دوم آبان راه افتادیم به سمت تهران
سر راه رفتیم خونه ی مامان شام خوردیم و یه کم استراحت کردیم مهیار کلی ذوق کرد .
بعد از شام اومدیم خونه ی خودمون و مهیار تا چشش به در خونه افتاد کلی جییییییییییغ زد و گریه کرد که نریم خونه
هنوز بمونیم اتاق مسافرت
بریم خونه ی هتل منو نبرین خونه
و تا چند روز این جریان ادامه داشت