مهیار نازممهیار نازم، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

شازده کوچولو و راز گل سرخ

سفر به شیراز و بوشهر

1393/9/22 8:24
نویسنده : مامان سوده
2,032 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه 25 مهر ماه سه تایی کوله بارمونو بستیم و رفتیم سفر

 

 

 

 

یه عالمه بهمون خوش گذشت و استراحت کردیم

 

 

 

 

 

مهیار هم حسابی اون چند روز بازی و شیطونی کرد.

 

 

 

 

http://s3.picofile.com/file/7405065264/14.gif

جمعه ظهر راه افتادیم و شب قرار بود اصفهان بخوابیم

طبق معمول امین از قبل برای هر روز سفرمون برنامه ریزی داشت و تو شهرهایی که قرار بود بمونیم جا رزو کرده بود. واسه همین خیلی راحت بودیم

 

 

اصفهان هم فقط همون شب موندیم

 

 

 

بعد از شام رفتیم میدون نقش جهان که نزدیک هتلمون بود . چون هوا خیلی سرد بود زود برگشتیم

 

مهیار هم به محض اینکه به امین گفتم یه چایی بخوریم گوشی و برداشت و مثلا شروع کرد به سفارش چایی دادن برای من چشمک

البته چایی برای من و یه عالمه خوراکی های مورد نظر خودش

 

 

صبح هم راه افتادیم به سمت شیراز

 

 

امین تو نقشه دیده بود که تو مسیرمون یه شهر به اسم مهیار هست . واسه همین به مهیار گفت میریم شهر تو

بچه ام همه اش کنجکاو بود ببینه شهرش چیه ؟ سوال

بلاخره رسیدیم به شهر مهیار

 

 

و قبل از رسیدن به شهر شیراز رفتیم پاسارگاد

تو شیراز یه عالمه توریست بود . که کلی از مهیار عکس گرفتن و وقتی میدیدنش ابراز احساسات میکردن .

تو پاسارگاد مهیار بغلم بود کنار امین ایستاده بودم که  یه خانم ایتالیایی کلی با مهیار حرف زد

مهیار هم هی میگفت hello    hello 

خانمه از ذوقش دستشو انداخت دور گردنم و واستاد کنارم و همسرش هم چند تا عکس ازمون گرفت خندونک

اینقد ذوق می کردن بچه میدیدن که انگار تو کشورشون بچه نیست اصلا

این پروسه هم تو تمام جاهای دیدنی شیراز که رفتیم ادامه داشت

 

 

اینم هنر عکاسی امین عینک

 

 

غروب رسیدیم شیراز و حسابی خسته بودیم

 

 

و از فردا صبح جاهایی که دوست داشتیم ببینیم مشخص کردیم و رفتیم

مقبره حافظ و سعدی ، شاهچراغ، باغ نارنجستان ، باغ ارم ، تخت جمشید ، بازار وکیل و ارگ کریم خان

از بین همه ی اینا مهیار عاشق نارنجستان شده بود و هی میگفت بریم باغ نارنجک

 

 

 

 

 

 

 

مهیار چند وقته علاقه داره مثل پیشی ها غذا بخوره

یه ذره این مدلی غذا میخوره بعد میو میو میکنه و میگه من یه پیشی کوچولو هستمبوس

بعضی وقتام در همین حالت صدای گاو در میارهخندونک

 

 

من بچه بودم وقتی رو یه کاری تمرکز میکردم زبونمو در میاوردم . ناخود آگاه خندونک

این حرکت مهیار منو یاد خودم میندازه زبان

 

اینم باغ نارنجک

 

 

 

مهیار هم برای اولین بار با پول تو جیبیش واسه من خرید کرد محبت

با امین رفته بود تو یه مغازه آجیل فروشی 50 تومن تو جیبش داشت دو تا شکلات خرید . یکی واسه من یکی واسه خودشبوس

 

 

و به این ترتیب من یکی از بهترین هدیه های عمرمو گرفتم

 

 

و یه قرار با دوست وبلاگیمون سارا جون و محمد رضا جون تو باغ ارم داشتیم

همیشه عکس محمد رضا کوچولو رو می دیدم و به نظرم نااااز میومد حالا که از نزدیک دیدمش وااااقعا به دلم نشست بوس

مامان و بابای سارا جون هم زحمت کشیدن و ما رو همراهی کردن . بی نهایت خونگرم و مهمون نواز

امین هم کلی از همصحبتی با پدر سارا جون لذت برده بود محبت

 

 

 

 

 

 

 

تو این عکس مهیار و محمد رضا داشتن قطار بازی میکردن.

امین هم دنبالشون میدوید که یه وقت نیوفتن

من و سارا جون هم در حال تماشا و عکاسی

بلاخره هم افتادنخندونک

 

 

 

 

 

 

 

 

روز خوبی رو با دوستامون داشتیم و دوست داشتم بتونم بیشتر با سارا جون باشم اما فرصتمون کم بود متاسفانه

 

 

 

 

پسری من در حال بدو بدو کردن به سمت بابا

 

 

 

 

 

خوابخواب خواب

 

 

و صبح از شیراز راه افتادیم به سمت بوشهر مهیارو که از خواب بیدار کردم یه عالمه غر زد طفلی خوابش میومد .

پسرم خیلی می خوابید اون چند روز.خواب

اینقد که فعالیتش زیاد بود.

 

 

نهار موندیم کازرون و چنان طوفانی شده بود که من احساس می کردم الان ماشینو باد میبرهترسو

 

 

بلاخره رسیدیم بوشهر

 

 

من و امین نهار دیر خورده بودیم و سیر بودیم واسه همین برای مهیارشام سفارش دادیم آوردن تو اتاق

مهیار نصفشو خورد وسیر شد بعد تا فهمید میخوام غذا رو بزارم پشت در کلی مضطرب شد

هی میگفت بزار همینجا صبح می خورم . غذای منو نده آقا ببره

منم به حرفش گوش نکردم . بردم غذا رو گذاشتم پشت در زبان

واااای اینقد گفت گشنمه برو غذا رو بیار من الان پلو میخوام تعجب

که دوباره رفتم از دم در غذا رو آوردم سکوت

بعد تند تند غذا رو میخورد میگفت الان همه شو میخورم بعد گریه میکنم ،میگم اووووووووه اووووووووووه  دلم درد دلم درد خندونک

هر یه قاشق هم که میخورد میگفت غذا رو نخورم ؟ آقا میاد میبره؟ میگفتم باید بزاریم پشت در

باز میخورد به زوووووور

 

 

یکی از جایزه هایی که واسه زود آماده شدن مهیار در نظر میگرفتیم رانندگی بود

 

 

 

ساحل بوشهر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پوششی از ضد آفتاب واسه پسرم که آفتاب سوخته نشه

الان یه وقتایی میبرمش بیرون آفتاب بهش میخوره میگه سوده چرا ضد آفتاب نزدی به من؟ زبان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

از بوشهر رفتیم بندر گناوه و چند ساعتی اونجا بودیم

بعد راه افتادیم به سمت یاسوج

 

 

 

 

 

و صبح جمعه دوم آبان راه افتادیم به سمت تهران

 

 

 

سر راه رفتیم خونه ی مامان شام خوردیم و یه کم استراحت کردیم مهیار کلی ذوق کرد .

بعد از شام اومدیم خونه ی خودمون و مهیار تا چشش به در خونه افتاد کلی جییییییییییغ زد و گریه کرد که نریم خونه گریه

هنوز بمونیم اتاق مسافرتگریه

بریم خونه ی هتل گریهمنو نبرین خونه گریه

و تا چند روز این جریان ادامه داشت خندونک

 

پسندها (6)

نظرات (7)

ღمحمدرهام ومامان سمانهღ
28 آذر 93 13:19
خاله قربونت بره با اون پرتره های زیبات
مامان سوده
پاسخ
مرسی خاله جونم
مامان آرتین
1 دی 93 10:55
سفرتون بخیر و شادی. خیلی از دیدن عکسا لذت بردم. مرسی گلم
مامان سوده
پاسخ
ممنون سعیده جونم
فریده
1 دی 93 11:10
چه مسافرت باحالی داشتید ، همیشه به تفریح و گردش . مخصوصاً سفرهای سه نفره خیلی می چسبه . غذا خودنش توی هتل خیلی باحال بوده ، خدا حفظش کنه
مامان سوده
پاسخ
خییییییلی میچسبه فریده جون واقعا
امیرعلی
23 دی 93 22:39
سلام. لطفا راهنمایی کنید چیکار کنم دندون پسر از قطره اهن سیاه نشه؟ شما قطره اهن دادید؟
مامان سوده
پاسخ
عزیزم کلا بعضی دندونا جنسش طوریه که سیاه میشه کاری نمیشه کرد اما اگه سعی کنین قطره روی دندونش نریزه و بلافاصله بعدش دندونا رو تمیز کنین و بچه آب بخوره بهتره و کمتر سیاه میشه منم خیلی از این موضوع ناراحت بودم اما پزشک مهیار گفت تنها راهش همینه و یه کم سیاه شد البتهحواستون باشه یه وقت سیاهی مربوط به پوسیدگی دندون ممکنه باشه
مامانی و بابایی
11 اردیبهشت 94 0:21
سلام سوده جون.کجایی دختر؟.دلم واسه خودت و گل پسرت تنگ شده.یه عالمه ببببببببببببببببوس
مامان سوده
پاسخ
مرسی عشقم دل منم تنگه واسه تو و بهار کوچولو
فریده
25 خرداد 94 8:30
سلام سوده خانم گل ، کجایی؟؟؟ دلتنگت هستم . چرا دیگه وبلاگ گل پسر رو آپ دیت نمی کنی ؟؟؟؟ ایشالله سالم و سلامت باشید و خندان .
مامان سوده
پاسخ
میام به زودی سر میزنم بهت خانمی
مانلی
22 تیر 94 12:44
سلام عزیزم شما هم مثل من فعالیتت کم شده امیدوارم که همگی خوب باشین و زندگی بر وفق مراد باشه از خوندن سفرنامه تون یاد قصه دزده و مرغ فلفلی افتادم ، پیدا کردن شهر مهیار هم خیلی جالب بود همیشه به گشت