چرا واسه پسرم وبلاگ درست کردم ؟ وقتی یه دختر کوچولو بودم شوق مادر بودن رو تو بازی با عروسک هام جستجو می کردم یادمه یه عروسک داشتم که تو زنبیل خوابیده بود و من سارا صداش میکردم صبح تا شب سارا کنار من بود .بهش غذا می دادم و تو خیالم می خورد .باهاش حرف میزدم و تو خیالم به حرفام گوش می کرد .به کمک مامانم واسش لباس دوخته بودم و به خیال خودم مادری رو براش تموم کرده بودم سالها گذشت یادم نیست سارا چی شد فقط یادمه اول زنبیلش خراب شد و من خیلی ناراحت شدم وقتی باردار بودم مادر شدنم رو حس نمی کردم حتی به اندازه شوق داشتن سارا. درگیر روز مره های دوران بارداری بودم که البته دوران شیرین...