مهیار نازممهیار نازم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه سن داره

شازده کوچولو و راز گل سرخ

این روزهای ما

یک هفته ای هست هر روز صبح که از خواب بیدار می شیم تا دو سه ساعت برنامه ها داریم گل پسری غلت می زنه و سعی میکنه بخزه و بعد از دو یا سه تا خزیدن شروع می کنه به جیغ کشیدن باید بدو بیام و برگردونمش . تازه داشتم فکر می کردم که چی کار کنم از عادت بغلی در بیاد که  از من زرنگ تر بود و یه پروژه جدید رو شروع کرد. حالا دیگه کارم در اومده . همش باید حواسم  باشه وگرنه سرشو فشار می ده به زمین و گریه می کنه راستش یه کم کارم زیاد شده دیگه اصلا  نمیشه تنهاش گذاشت یه بار تصمیم گرفتم تو کریر بذارمش تا یه کم به کارام برسم که شروع کرد با حرکت کمر و پاها خودش رو تا نصفه کشید بیرون . منم کلی از این حرکتش فیلم گرفتم و اصلا...
27 آذر 1391

واکسن 4 ماهگی

گل پسری مریض بود به خاطر همین چند روز دیر تر واکسنشو زدیم. شنبه 11/09/1391 با خاله معصومه و مامانی رفتیم درمانگاه . اول قد و وزن پسرم رو گرفتن قدش عالی ولی وزنش یه کوچولو کم شده بود و منو غصه دار کرد. بیشتر به خاطر این ناراحت شدم که نمی دونستم سرما خوردگیش ممکنه اینقدر ضعیفش کنه . ولی اشکال نداره من و بابا امین دوباره تلاش می کنیم تا تپلی هاش برگرده . دم در اتاق واکسن منتظر بودیم نی نی ها همه خوشحال می رفتن تو اتاق      و ناراحت میومدن بیرون   .  مهیار کوچولو هم مثل همه با گریه از اتاق بیرون اومد و رفتیم خونه. عزیزم این ماه واست با جزییات ننوشتم . یه وقت فکر نکنی خاله ام پیشم بود...
16 آذر 1391

پسر گلم این چه کاری بود که کردی

با خاله معصومه داشتیم اولین هاتو می خوندیم (خاطره روزی که جیش کردی و من شستمت ) که خاله پرده از رازی برداشت .آخه عزیزم چرا با آبروی من بازی می کنی ؟  همون شب خونه دایی سعید هم خجالتمون دادی و خاله به خاطر اینکه من ناراحت نشم ، چیزی بهم نگفته بود.خاله جون میگه بلافاصله تا پوشکت باز شد دسته گل به آب دادی . ...
12 آذر 1391

پسرمون تایپیست شده!!!!!!!!

چند روزی بود که با هم پای کامپیوتر می نشستیم . خوشبختانه چیزی که خیلی توجه تو رو جلب می کرد حرکت دستای من رو صفحه کلید بود و به صفحه مانیتور نگاه نمی کردی . یه روز داشتم تو یه وب نظر می ذاشتم که با دستات کوبیدی رو صفحه کلید . همه چی خراب شد و منو مجبور کردی دو باره و سه باره و... تایپ کنم . منم یه صفحه ی word باز کردم تا واسه خودت تایپ کنی . اینم  مطلب مهم پسرم که  برامون باذوق نوشت : ذلرزل                         ثط ةط  ببببببسسضبب ظظ یططط  زژ        ...
9 آذر 1391

چند کلمه حرف با نی نی جون

اینم آواهای من در سن 3 تا 4 ماهگی .  تعداد کلماتی که اضافه کردم کمه ، ولی بعضی وقتها خوشم میاد و خیلی تکرارشون می کنم . مثلا وقتی منو رو پا می ذارن و باهام بازی الاگلنگ میکنن . گییییییییییخ (وقتی پوشکمو تعویض می کنن ) -آغون -آغوم-آآآآآآآآآآ ااااااااا (خیلی زیاد)-نه -اوی - هاااه -کخ -ما   ...
9 آذر 1391

عادت های مهیار جون در سن 3 تا 4 ماهگی

 من عادات ماه قبلمو دارم منهای اینا : بازی با زبونمو فراموش کردم ، در مورد شیر خوردن صبور تر شدم و وقتی گرسنه ام کمتر سر و صدا راه می اندازم . دیگه وقتی کلافه ام سرمو نمی چرخونم  . و اینا رو اضافه کردم:   با صدا می خندم  و تو خنده هام جیغ کوچولو می کشم . عروسکامو با دستم نگه می دارم و می خورم .   از اینکه آروم تو صورتم فوت کنین خیلی خوشم می آد و کلی براتون می خندم موهاتونو می کشم از اینکه جلو آینه برم خیلی خیلی خوشم میاد و کلی دست و پا می زنم گاهی اوقات حدود 10 دقیقه دست و پاهامو آروم تکون می دم و از خودم صدای گیییییییییخ در می آرم با صداهای آ...
7 آذر 1391

من اومدم با اولین هام

اولین بار که پسرم با دستش انگشت های پاشو گرفت 22/08/1391 در حالیکه 3 ماه و 16 روز داشت ، بود. اولین بار که پسرم غلت زد جمعه 26/08/1391 بود . من داشتم خاطراتتو تایپ می کردم و بابا امین هم یه لحظه تو رو تنها گذاشته بود که با صدای تو اومدیم به طرفت و باورمون نمی شد که غلت زدی راستش هم خوشحال شدیم  و هم نگران که نکنه یه وقت حواسمون نباشه و تو اینکارو کنی آخه هنوز نمی تونی  در این حالت کامل سرتو نگه داری .   ...
7 آذر 1391