قهقهه های طولانی
شب با مامانی و بابایی و دایی ها و فاطمه جون رفتیم بیرون خیلی بهمون خوش گذشت همش به اطرافت نگاه می کردی .
وقتی برگشتیم خونه من و بابا خسته بودیم چون دوست داشتیم برنامه های کریسمس رو ببینیم تلویزیون رو روشن گذاشته بودیم اما صداش قطع بود که گل پسری بخوابه تو هم که عاشق تلویزیون
یه نگاه مبانداختی به tv و بلند می خندیدی و همین طوری دو ،سه دقیقه ای ادامه دادی
تا اینکه من سکسکه ام گرفت حالا دیگه موضوع خنده ات شده بودم من
بعد از هر سکسکه تو یه قهقهه می یومدی و من هم بلند با تو می خندیدم
گوشیم دم دستم بود و یواشکی روشنش کردمو صداتو واسه بابا امین که اون وسط خوابش برده بود ضبط کردم
و این اولین بار بودکه پسرم بدون اونکه ما باهاش بازی کنیم یا حرف بزنیم بلند بلند خندید
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی