مهیار نازممهیار نازم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

شازده کوچولو و راز گل سرخ

اولین شب یلدا

1391/10/3 3:10
نویسنده : مامان سوده
1,305 بازدید
اشتراک گذاری

اولین شب یلدا یی که با پسرمون بودیم خییییییلی خوش گذشت .امسال بهترین شب یلدایی بود که گذروندیم .

صبح زود آماده شدیم و رفتیم خونه مامانی بابا امین ما رو رسوند و خودش رفت سر کار . مامانی کاری واسه من نذاشته بود یکم استراحت کردم و بعدش با مامانی شام گذاشتیم و تزئینات سفره رو انجام دادیم تو هم که یا خواب بودی یا بغل دایی علی و مامانی سر کردی.

بعد از ظهر مامانی رفت بیرون و بلافاصله بعدش ،بابایی و دایی سعید اومدن دیگه حسابی خوشحال بودی . چند وقته که وقتی بابایی خونه باشه تو بغل هیچکی نمیری اما امروز حدود نیم ساعت با بابایی قهر کردی به خاطر اینکه سرش گرم کار دیگه ای بود و وقتی خودت رو به سمتش کشیدی بغلت نکرده تو هم دیگه نرفتی بغلش و وقتی باهات حرف می زد صورتتو می چرخوندی یه طرف دیگه گاهی با من هم قهر می کنی عزیزم منم کلی غصه می خورم.

شب بابا امین واست یه تاج گل گرفت که بذاریم سرت خیلی خوشگل بود البته نتونستم عکس دلخواهمو باهاش بگیرم چون پسرم امشب برعکس همیشه خوووووب خوابید.

وقتی بیدار شدی دایی سعید پشت میز دراز کشید و تو رو بالا گرفت تا ازت عکس بگیریم . مثلا خودت وایستاده بودینیشخند

البته تو هم از فرصت استفاده کردی و هر چی جلو دستت بود ریختی پائین میز.

مامانی هم امسال اولین فال حافظ رو واسه تو گرفت . من برات نیت کردم که چی تو فکر تو میگذره ؟ این دنیا رو چه جوری میبینی؟ حافظ جواب داد:

چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند زمن                      ور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز من

روی رنگین را بهر کس می نماید همچو گل                     ور بگویم باز پوشان باز پوشاند ز من

چشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببین          گفت میخواهی مگر تا جوی خون راند ز من

او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود                    کام بستانم از او یا و او بستاند ز من

گر چو فرهادم به تلخی جان برآید باک نیست           بس حکایت های شیرین باز می ماند ز من

گر چو شمعش پیش میرم بر غمم خندان شود                      ور برنجم خاطر نازک برنجاند ز من

دوستان جان داده ام بهر دهانش بنگرید                   کو به چیزی مختصر چون باز می ماند ز من

                                 صبر کن حافظ که گر زین دست باشد درس غم   

                                 عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند ز من

عمه نازی هم مثل همیشه به فکرمون بود و برامون اس ام اس فرستاد:

سلام عزیزم شب یلدات مبارک ،الان داشتم فکر می کردم و با دل و جون میگم بهترین شب یلدایی که داشتم پارسال بود که اومدم اونجا و بعد فهمیدم مهیار تو شکمته ،حتی شب چله خودمم بهترین نبود چون خورده بودم زمین و دستم درد می کرد ناراحت اینو به مهیارم بگو که بهترین یلدای عمه نازی وجود تو بود . شب خوبی داشته باشی واسه مهیارم فال بگیر بوس بوس

شب خوبی بود مهمونای خونه مامانی : ما ،دایی سعید اینا،عمه جون و آقا سیامک و پسر عمه من امید بودن. آخر شب همه خوابیدن و من و فاطمه جون و امید و دایی علی گل یا پوچ بازی کردیم که من و فاطمه جون بردیم 

niniweblog.com

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مادر باران
3 دی 91 14:18
سلام خوشحالم که شب یلدای خوبی بود اولین شب یلدا و همه دور هم بودین از قیافه مهیار جون معلومه که خوش اخلاق بوده و به شما هم خوش گذشته , چه تاج گل خوشکلی و چه پسر دسته گلی . ممنون بابت تفسیر نقاشی باران خیلیهاش درست بود و ممنون بابت اینکه بهمون سر میزنید
نوشين مامان آريا
4 دی 91 9:25
عزيزم خيلي نازشدي ايشااله صد تا از اين يلداها رو ببيني و شاد باشي
الهام مامان آوینا
4 دی 91 13:47
مهیار جون به جمع نی نی های 91 ای خوش اومدی. سوده جون ببخشید یکم دیر ثبت کردم
میتونی وبلاگ نی نی های 91 ای را لینک کنی و هر از گاهی بهش سر بزنی و از دوستای جدیدت مطلع بشی


الهام مامان آوینا
4 دی 91 13:50
ادرس نی نی 91 ای = http://ninihay90-91ha.niniweblog.com
مامان محمد امین
6 دی 91 16:19
سلام...
من از طریق نی نی های 91 با مهیار جون آشنا شدم ... لینکتون کردم تا بیشتر با هم آشنا بشیم

مرسی حتما میام پیشتون

محمد امین
7 دی 91 18:31
مهیار جونی ایشالله که 1000 تا از این شب یلداهای رنگی و خوشگل داشته باشی
من و مامانم امسال تنها بودیم آخه باباییم رفته بود ماموریت ... بهم قول دادن سال بعد جبران کنن

عزیزم بابای منم الان ماموریته و تو پنجمین ماهگرد تولدم نبود پیشم بلاخره پیش میاد مهم اینه که خیلی دوستمون دارن

مادر باران
12 دی 91 12:18
سلام پس کو این شازده کوچولو

مانلی جون شازده کوچولو وقتی واسه مامانش نذاشته که بیاد و براش بنویسه