مهیار نازممهیار نازم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

شازده کوچولو و راز گل سرخ

فرهنگ لغت

  اسم ها:  Amen=امین  Dooda=سوده  Aaaali=علی  Ana=فاطمه که اختصاص دارم به خانم داییش  Mannam=مریم دختر خاله ی من  Amma=عمه  Nona= عمه نونا  Nasi=عمه نازی Mamani=مامانی  Babaee=بابایی  Mamanam=وقتایی که میخواد خودشو برای من لوس کنه Hana=حنانه دختر عمه ی من  Bibi=مادر بزرگها Sina=سینا  و هر اسمی هم که برای اولین بار بشنوه فقط چند تا حرف اولشو میگه مثلا امید رو میگه امی کلمات :  بیشتر کلمه ها رو هم دست و پا شکسته میگه و در تلاشه که جمله های سه کلمه ای رو بگه چند تا از کلمه هایی که میگه ایناس:  تبلت = تب (tab)  پ...
6 ارديبهشت 1393

باب اسفنجی

  اولین شخصیت کارتونی مورد علاقه مهیار :   من کارتون باب اسفنجی رو دوست دارم و گاهی تماشا میکردم . شخصیت مورد علاقه ی من پاتریکه   کلا از موجودات احمق خوشم میاد   فکر کنم مهیار هم اینجوری با آقای باب آشنا شد  البته موضوع علاقه مند شدن گل پسر مربوط به اواخر بهمنه مهیار الان دو تا عروسک باب و یه کوله پشتی باب و چند دست لباس باب و یه cd  و یه کتاب و یه میز و صندلی داره  . و هر وقت هم من تلویزیون رو روشن میکنم انتظار داره شبکه کارتون باب اسفنجی پخش کنه هر جا هم عکس یا عروسک باب اسفنجی رو میبینه کلی ذوق میکنه یه وقتایی هم شبها بغلش میگیره و میخوابه و فکر کنم گاهی...
6 ارديبهشت 1393

دایی علی

این روزها یه تضاد کوچولو تو دلم دارم از یه طرف خیلی خوشحالم چون داداشی تعطیلاتشو اومده پیشمون و از یه طرف یه غصه کوچولو تو دلمه که شاید فعلا با کسی نتونم در میون بذارمش غصه رو بی خیال از اومدن داداشم بگم که واقعا احساس خوبی بهم داد از پنج شنبه هفته گذشته ما دایی علی داریم من فکر می کردم مهیار علی رو فراموش کرده باشه اما خوشبختانه اینطوری نبود وقتی خونه مامانیم مهیار ازش جدا نمیشه . اینم حدود نیم ساعت بعد از اومدن دایی کوچیکه مهیار     ...
25 فروردين 1393

واکسن 18 ماهگی

سه شنبه هشتم بهمن ماه واکسن 18 ماهگی مهیارو زدیم خب چی کار کنم اینقدر سرم شلوغه که نمی فهمم کی صبح شب میشه  واقعا نمی تونم به موقع پست بذارم به نظر خودم مهم اینه که اینا رو ثبت میکنم حالا زمانش خیلی مهم نیست صبح زود بیدار شدیم و جوجو رو آماده کردیم . خیلی خوشحال بود که لباس پوشیده و می خواد بره بیرون   خدا رو شکر این یکی هم به خیر گذشت البته مهیار یه کوچولو درد داشت و چند ساعتی وقتی راه میرفت پاش لنگ میزد مدام هم به من میگفت دد دد یعنی درد درد وقتی هم ازش  میپرسیدم مهیار کجا واکسن زدی ؟ به پاش اشاره می کرد میگفت اووووخ   آقا مهیار چند سالی از واکسن زدن راحت شد ...
3 فروردين 1393

نوروز 1393

امسال یادم باشد زندگی را از دریچه نگاه خودم ببینم نه از نگاه دیگران ......... دیگران را دوست داشته باشم آنگونه که هستند نه آنگونه که دوست دارم باشند ........ زیبایی ها را دوست بدارم هر آنچه کوچک باشند و در کنار زشتی ها ناپیدا ........ یادم باشد خودم با خودم مهربان باشم و با دیگران هم ....... لحظات زندگی را دوست بدارم با هر رنگی ..... که میدانم لحظات از آن منست   نوروزتان خرم و سبز                                         ...
2 فروردين 1393

سفر به شمال

٢٨ دی ماه صبح مهیار جونو بردیم دکتر واسه چکاب تو راه برگشت با مامان تماس گرفتم که برم پیشش .متوجه شدم بعد از ظهر دارن میرن شمال منم مهیارو بردم خونه مامان گذاشتم و رفتم وسایلمو جمع کردم تا همراهشون برم دایی سعید و فاطمه جون هم همسفرمون بودن. سفر کوتاهی بود اما خیلی خوش گذشت فقط جای امین پیشمون خالی بود   باز من یه مدت نیومدم اینجا سر بزنم کلی مطلب واسه نوشتن دارم که فکر نکنم بتونم همشو ثبت کنم .فقط بگم پسرم شدید سرماخورده . الان که دارم پست میذارم ٰرو پام خوابیده و هر چند دقیقه یه بار چشاشو باز میکنه میگه لا لا . یعنی لالایی بگو  دو روزه الان همش رو پام می زارم و لالایی میگم .دیروز لالایی در خ...
21 اسفند 1392

مرد کوچک من

درسته که پسر کوچولوی من واسه هر چی میخواد جییییییغ میکشه و گریه میکنه  درسته که هنوز تو پوشکش جیش میکنه   درسته که ........      اما گاهی اوقات هم بلده یه آقای محترم باشه مثل وقتی که واسه اولین بار به جای من کرایه تاکسی رو حساب کرد روز شنبه 7/10/1392 وقتی نشستیم تو تاکسی پولی که دست من بود رو ازم گرفت و همینجور که به سمت راننده تاکسی گرفته بود تند تند میگفت من من و من کلی ذوق کردم   ...
15 دی 1392