سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
این چند روزی مهیار حسابی دور و برش شلوغه و کلی داره خوش میگذرونه
یه عالمه شیطونی هم یاد گرفته که باید تو یه پست جدا براتون بنویسم
نمی دونم یهو سر یازده ماهگی کلی تغییر کرد
باورم نمیشه اینقدر داره تند تند بزرگ میشه
نکنه یه روزی دلم واسه این روزاش تنگ بشه و غصه بخورم باید حسابی این روزها از نی نی داشتن لذت ببرم
حالا اگه زحمتی نیست تشریف ببرین ادامه مطلب تا چند تا عکسی که براتون گذاشتم ببینین
جمعه هفتم تیر ١٣٩٢ پارک شهر
که واقعا پارک قشنگی بود بر خلاف تصور من
اینجا داشت با دقت به پرنده ها نگاه میکرد
الانم از پارک اومدیم بیرون و داریم میریم تا کادو دندونای مهیار جونو که بابایی زحمتشو کشیده بودن تهیه کنیم
اینم کادو بابایی جونم ممنونم
داشتم پذیرایی رو مرتب میکردم که مهیار جون غیبش زد اومدم دیدم اینجاست
داریم میریم آبشار تهران صندلی مهیارو بر نداشتم پسرم کنارم نشسته
البته اگه بود هم فرقی نمیکرد بعد از چند دقیقه رو سر و کول من سوار می شد
الان دیگه از من آویزون شده و داره فکر میکنه
داره چپه از سرسره بالا میره و بر عکس انتظار من کامل سرسره رو بالا رفت
عرفان و علیرضا و مهیار
اینجام مهیار و علیرضا تو اتاق بودن که علیرضا با عجله اومد به امین گفت بدو مهیار شلوغ کاری کرده . اومدیم دیدم گوش پاکن ها رو ریخته رو زمین و یکی یکی داره می ریزه تو شیشه کلی ازش فیلم گرفتیم
چهار شنبه ١٢ تیر ماه برج میلاد
این هم مهیار با ژست جدید
واسش از جشنواره غذا نون شیرمال خریدم ، کلی خورد
علیرضا جون
آقا علیرضا تو یه مسابقه شرکت کرد و یه دوغ هم جایزه گرفت
اینم عمو امید که در نبود امین خیلی بهم کمک کرد و بهمون خوش گذشت
بااااای بااااااااااااااااااای