منم از اونااااااااااااااا میخوام
هفته پیش رفتیم فروشگاه شهروند البته به خاطر جشن صعود ایران به جام جهانی خیابونا خیلی شلوغ بود به همین خاطر حدود ١٢ شب رسیدیم فروشگاه و حسابی خلوت بود
از وقتی که مهیار میتونه خوب بشینه دیگه تو آغوش نمیزارمش و میشینه تو سبد
اونم خوشحااااااااااااال به دور و برش نگاه میکنه و اگه چیزی توجهش رو جلب کنه با دست میکشه به سمت خودش و ......... کلا ریاست میکنه واسه خودش
من و امین داشتیم خرید میکردیم و راستش یکم عجله داشتیم که زود بریم خونه . که مهیار یکی از این سبدها که ماشین سرشه دید و شروع کرد به جییییییییییییییغ زدن
ما هم سعی کردیم حواسشو پرت کنیم تا ماشینو نبینه .
به خریدمون ادامه دادیم آخه فقط یه کوچولو مونده بود و نمیخواستیم زیاد معطل بشیم که دوباره یه ماشین دیگه دید ول کن نبود جیغ می زد و خودشو به سمت ماشین میکشید
حسابی سکوت فروشگاه به هم خورده بود
بلاخره امین تسلیم شد و رفت یه ماشین براش آورد
اینجام از خرید برگشتیم مهیار جون هم وسایل خریدو برمیداشت و نگاه میکرد
درسته یه کم معطل شدیم اما راستش وقتی مهیار با زبون بی زبونی خواسته هاشو به ما می فهمونه خیلی حال میکنیم