پسر شیرین زبون من
پسری من در طول روز یه عالمه حرف میزنه
یه عااااااااااااااااااااااااااااااالمه
مثل فنچ میمونه
و ما هم حسااااابی عاشق شیرین زبونی هاشیم
من همیشه دوست داشتم بچه ام پرحرف باشه
مهیار هم حساااابی منو به این خواسته ام رسوند
دیشب تو حیاط خونه ی مامان بودم که آقای همسایه رو دیدم
مهیار قبل از من با صدای بلند چند بار بهش سلام داد و خیلی تند و پشت سر هم میگفت : خوبی؟ شبتون بخیر منون خلی منون تشکر خودض
یعنی سلام خوبی ،شبتون بخیر ،ممنون،خیلی ممنون ،تشکر ،خداحافظ
وتو این مدت آقای همسایه فقط فرصت کرد بگه سلام پسرم خداحافظ
یه وقتایی هم میگه سلام برسون . حالا به کی خودشم نمیدونه
چند روز پیش هم آژانس گرفته بودم برم خونه ی مامان
از اول که میشینه تو ماشین به همون شیوه ی قبلی با راننده احوالپرسی میکنه گاهی هم میگه وقت بخیر
بعدشم خیلی مودبانه میشینه رو صندلی و شروع میکنه نگاه کردن به دور و برش
مثلا اگه رادیو روشن باشه هر چند دیقه یه بار از من میپرسه آقا چی میگه خانوم چی میگه
هر چی هم بیرون ببینه در موردش می پرسه
یه بار هم راننده تند می رفت بعد تو خیابون یه ماشین بهش نزدیک شد کم مونده بزنه به تاکسی
مهیار میگه آقا نزنی بهش
اینم واسه اینه که من جدیدا خییلی ترسو شدم و همش به امین میگم وای نزنی به این نزنی به اون مهیار هم از من یاد گرفته
وقتی هم بهش میگم کرایه رو حساب کن باز کلی بفرمایید و آقا تشکر و میسی و منون نثار راننده میکنه
و همیشه هم منتظر بقیه ی پولش میمونه در حد دو ثانیه اگه آقا بقیه ی پولو به سرعت نده تند تند میگه آقا بقیه اشو بده
حالا یه وقتایی هم که بقیه نداره بهش میگم قبول میکنه خدا رو شکر
وقتی هم می خوام پیاده بشم اگه تو کوچه باشه چون بن بسته مهیارو اول میزارم بیرون
چون قبلا بهش گفتم که از ماشین میای بیرون نباید بری وسط کوچه
همش به من میگه منو ماشینا نزنن بغلم کن
خیییییلی جون عزیزه به خدا
مورد بعدی آقا کریم سوپر مارکتی محلمونه
آقا کریم یه پای ثابت شخصیت های فرضی بازی مهیاره
یه وقتایی هم من یا مامان نقش آقا کریمو داریم ومهیار ازمون خرید میکنه بیشتر اوقات هم خریدش شامل قرص اسمار تیز و پاستیل و رشته و پنیر میشه
یه بار هم اومد از من مثلا طلا خرید گفتم ببر بده خانومت
رفت تو اتاقش با همسر فرضیش حرف زد این مدلی سلام خانوم خوبی وقت بخیر طلا خییدم برات
بعد طلا رو داد و اومد واسه خودش از من پاستیل خرید
یعنی دارم پسر تربیت میکنم زن دوووووست ها
بیشتر کلمات رو درست میگه بعضی از کلمات اشتباهیش ایناس :
هواپیما = هپیما
خداحافظ =خدض
اختاپوس = خوش میون
رستوران =یستویان
اسماعیل =اسمالیل
ببخشید = بشخ
معذرت = معذت
یه چیزایی هم از اشتباهاتش یادم نمیاد
افراد رو کوچیک و بزرگ به اسم صدا میزنه من و امینو سوده و امین صدا میزنه اما وقتی محبتش اوج میگیره یه جون هم میچسبونه
مامان منو سکین و بابامو احمد صدا میکنه کلا بچه ام با همه احساس صمیمیت میکنه
یه بار هم چند ماه پیش شوهر خاله ی من اومده بود خونه ی مامان اینا همه حاج آقا صداش میزنیم . مهیار بهش میگفت اصغر بیا بریم بازی
جمله بندیش کامله و جمله ها رو هم به خوبی به هم ربط میده
در حد دو بیت شعر می خونه : پیشی ملوسم میخوام تو رو ببوسم مامانم نمیزاره خدایا چه کاره
خیلی سوال میپرسه
این چیه ؟ مال کیه ؟ به درد چی میخوره ؟ چیکار میکنن باهاش ؟چی میگن ؟ کجا میرن و یه عالمه سوال دیگه
وقتی با خودش بازی میکنه با همبازی های خیالیش حرف میزنه : که بیشتر شامل باب اسفنجی پاتریک ، خوش میون ،خچنگ ، آقا کریم ، اداره ی بیمه ،سکین ، احمد و سعیده میشن
سعیده جون هم که مامان آرتینه دوست وبلاگیمون که هر روز با هم در تماسیم
مهیار عاشقش شده و همش اسمشو تو بازی هاش میاره یا باهاش تلفنی حرف میزنه
بیشتر شعرها رو وقتی من میخونم کامل میکنه
و شعر یه توپ دارم قلقلیه رو اونجوری که دلش میخواد میخونه
من میگم من این توپو ..........
به جایی که بگه نداشتم میگه میخوام
شمارش رو تا پنج بلده اما تا ده توالی بعضی اعدا رو میدونه
مثلا من میگم هفت اون میگه هشت
فحش بلده ناااااجور : واااااای چند تا حرف زشت بلده که قراره بهش بی محلی کنیم تا فراموششون کنه تقریبا اولیشو تو اردیبهشت بود که به مریم دختر خاله ام گفت
بعد من شروع کردم به ریشه یابی ببینم اینو کی یادش داده که چند تا دیگه هم یاد گرفت
یه بار من به حرفش گوش نکردم یه چیزی بهم گفت که مغزم سوت کشید
نتیجه ریشه یابی ، یک فرد بالغ شد که در طول این مدت سعی داشت فکر منو از سمت خودش منحرف کنه
غافل از اینکه من زرنگتر از اونم
فرد مورد نظر تهدید شده اگه به کارش ادامه بده اسمشو علنی میکنم واسه همه
به جون خودم اسمشو میگم
وااااااااااالا تعارف نداریم که اینهمه بیا واسه تربیت بچه ات تلاش کن بعد جلو بابات یه حرف آبدار نثارت کنه که از خجالت دلت بخواد زمین سر باز کنه بری توش
دیگه بگم که پسرم اسم بیشتر حیوونا رو بلده و صدای بعضی هاشون رو میگه
منو گول میزنه: یه موردش که یادمه مربوط به امشبه (جدیدا حافظه ی بلند مدتم دچار لغزش شده)
داشت با دو تا لیوان آب بازی میکرد تو خونه یکیش ریخت رو زمین بعد با خودش آروم میگفت:
اشکال ندایه میگم بشخ اونم باز بهم آب میده (اشکال نداره میگم ببخشید )
یعنی من و امین داشتیم از تعجب میمردیما .
تازه ببخشیدشم قبول نکنیم یه سوووووده جون و امییییین جون حواله مون میکنه ما هم که دلسووووووووووز قبول میکنم
تلفن جواب میده : وقتی تلفن من زنگ میزنه بدو میکنه و میگه من جواب بدم بعد من گوشیو روشن میکنم و کلی با مخاطب تلفن من حرف میزنه
واسه من قصه میگه البته گااااهی دست و پا شکسته
تو صحبتهای منو امین گاهی شرکت میکنه : مثلا من به امین میگم شام چی بزارم ؟ سفارش پخت خوراکی میده
یا اینکه ما با هم صحبت میکنیم در مورد اینکه کجا بریم ؟
پیشنهاد گردش میده که فعلا خونه ی سکین و پارک المهدی در اولویت هاش قرار داره
دیگه هم چیزی یادم نمیاد بنویسم فقط خبر اینکه من و مهیار چند روزه میریم سر کار که بعدا میام از اوضاع و احوالمون میگم
بااااای بااااای تا پست بعدی